بانو....

 


 

آی بانو
شوخی نکن ، چشم خسته بسته می شود
قلب خسته می ایستد...
زنبیل پیرزنی را بردم که هیچ نمی شناختمش
گفت : به خانم سلام برسان ...
با تو صمیمی بود ، که می گفت خانم؟...بانو؟...
بعد از آن دیگر با زنبیل ندیدمش

بوی رفتن می دهی ، در را باز می گذارم ؛
وقتی برو که گنجشک ها و ستاره ها خوابند ...

کسی را می شناسی که شیشه شکسته پنجره ای را بند بزند؟... پیش از آن که بروی ، پیش از آن که بشکند!
می ترسم از سگ همسایه ، دنبالم می کند؛
یکی از همین قفسِ من برایش بساز ، تا آدم شود!

آی بانو
بانو...بانو...بانو..
بانو جان!
فقط همین!

آی بانو
از ظهر تا غروب طول کشید ، دشتی را شخم زدم تا دفنش کردم ، بد عادت شده بود ، گاهی جلوتر از من راه می رفت تا به تو برسد ، سایه ام را می گویم بانو ،که خواب دیده بود تو به دیدارش آمده ای

هر شب که می خواهم بخوابم ، می گویم : صبح که آمدی با شاخه ای گل سرخ وانمود می کنم هیچ دل تنگ نبوده ام ؛
صبح که بیدار می شوم ، می گویم ، شب با چمدانی بزرگ می آید و دیگر نمی رود ...

کشتی های عاشق سوت می کشند ، مردان عاشق آه ... طعمشان یکی است

آی بانو ، خواب دیدم در کوچه ها رازهایم را می فروشند ، لبخند می خرند ، راست است که می گویند لبخند در خواب شگون ندارد؟

پا برهنه تا کجا دویده ای که این همه گل شکفته است؟


منو تیر چراغ برق دردمان یکی است ، شب که می شود سرمان تاریک ، دلمان پر نور ؛
صبح که می شود سرمان سنگین ، دلمان خاموش ...
پیچک نگاهم دزدانه تا پشت پنجره اتاق تو بالا آمده ، به کجا خیره شده ای ؟ باران که بگیرد تمام پنجره پر از پیچک خواهد بود ...
پای رفتنم را پیش تو گذاشته ام ، یادت هست ؟ که نروم ...
حال تو رفته ای با پای من ؟ یا پای من رفته است با تو ؟

نگران نباش ، پاچه هایم را بالا زده ام ، تا فرق میان رعیت و عاشق معلوم نشود
باران که می بارد تمام کوچه های شهر پر از فریاد من است که می گویم : من تنها نیستم ، تنها منتظرم ، تــــنــــهـــا ...
این بار هم که تاول پاهایم خشک شود دوباره عاشقت می شوم ، دوباره راه می افتم ، دوباره گم می شوم
کاش مانند کودکی از سقف اتاق مادربزرگ دوچرخه ای چکه می کرد تا باقی عمر را همچون کودکی پشت آن سپری کنم
سراغ تو را گرفتم ، خندیدند ، نمی دانند ، روی تمام دندان هایشان نام تو حک شده است که می خندند ...
لولای شکسته در را عوض می کنم ، در را باز می کنم می گویم : بانو خوش آمدی ، اگر نبودی در را می بندم دوباره باز می کنم ...

درشکه ای می خواهم سیاه که یاد تو را با خود ببرد یا نه ، نه ... یاد تو باشد ، مرا با خود ببرد ...
هر که را از دور می بینیم ، گلویم خشک می شود ، می ترسم نکند این بار اشتباه نگرفته باشم ...
بانو من به دنبال تو می آیم ، تو از من بگریز ، بگذار دیرتر بمیرم....

حواسم را پرت نکن ، باید صد و یکی ، صد و یکی ، نامت را بگویم تا تو بیایی!
بانو ، هشتاد و هفت
بانو ، هشتاد و هشت
بانو ...
آی بانو ، گفتم هشتاد و هفت یا هفتاد و هشت ؟!
آی بانو ،
بانو ،
بانو ،
بانو جان!

بگذریم ...

راستی اگر جایی بانو را دیدی نشانش را به من بگو ، و مرا ببخش که تا پایان عمر به تو حسادت خواهم کرد که اینبار تو اول بانو را دیده ای ...


+به قلم و صدای کیکاووس یاکیده

 

 

پ.ن :عکس از انیمشن غم انگیز و دوستداشتنی the nightmare before christmas 1993

MasiRika
کمی‌ از «منـ»ی که دوست داشتم باشم...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان