امروز همه تویی!

- ای همدم روزگار ،چونی بی من؟

+ مرسی خوبم!

- ای مونس و غمگسار ،چونی بی من؟

+گفتم که...عالیم...همه چی عالیه...تو چطوری؟!

-من با رخ چون خزان زردم بی تو ...

+ :)

- تو با رخ چون بهار، چونی بی من؟

+ ...

 

    چونی بی من           همایون شجریان             مولانا

 

pic:Leonid Afremov@

پ.ن :یه روزی بارونی زرشکیمو میپوشم رو بافت کرم رنگم،موهای یه دست سفیدمو میبافم و میپوشونمش زیر کلاه و شالگردن خاکستریم،در خونه مو قفل میکنم و کلیدشو میذارم تو جیبم،تو اتوبوس به پسری که جاشو بهم میده و میگه "شما بشینین مادر جان" لبخند میزنم،از مغازه ی همیشگی یه پاکت ارزن میخرم و میرم پارک سر خیابون ، میشینم رو همون نیمکتی که زیر درخت چناریه که برگ ریزون پاییز رنجورش کرده و برای کبوترا مشت مشت ارزن میریزم...بعدش گوشیمو از جیب بارونیم در میارم و میام پنل وبلاگم که کامنتامو چک کنم،میتونم تصور کنم اونموقع چه شکلی شدین،دلم غنج میره واستون،واسه مهربونیاتون که همیشه حواستون به نبودنام بوده،شایدم اون روز مثل امروز تایپ کنم هیچ جایی نمیتونه جای وبلاگو برام بگیره!هیچ جا!:)

MasiRika
آرام ..
چقد پستت حالمو خوب کرد
چقد خوبی اخه چقد :)

چقد حالم خوب شد از خوب شدنت آرام جانم!:)
عزیزدل!❤.

Faber Castel
پاورقیت... پاورقیت عالی بود
چقدر خوب به رشته تحریر در آوردیش :)

ممنون فابر جان!:)
خواستم به ساده ترین شکل ممکن بگم!:)

яоga :)
به به  اومدی  :)))
احوال شما؟  ^____^  

+پست حال خوب کنی بود: ))   چه تیپ خفنی!  :دی

ممنون عزیییزم!:)
+شاید بعدن نظرم به ترکیب رنگش عوض شه ولی کلیتش همینه!:))

Pary darya
((: عزیزم..

پری من!

پرهام :
به اعتفاد من استفاده از اون اموجی «:)» در پاسخ به «من با رخ چون خزان زردم بی تو»، موذیانه ترین و ناجوانمردانه ترین استفاده ی این اموجی در طول تاریخ بشریت بود.
پ.ن. اونجا که آخرش رسید به پنل بلاگ و این حرفا کلی جا خوردم و ذوق زده شدم. انتظار نداشتم از وبلاگ بگید جدا. حالا وبلاگنویسی تا نود سالگی دیگه یک مقدار خیلی کمی خوشبیانه ست ها! ولی درکل اهداف بلندمدت قابل توجهی دارین یادمه صد سالگی هم میخواستین برید کنسرت ابی:))

چه نقاشی های قشنگی داره این leonid afremov ! ممنون از معرفیش.
و ممنون از این پست قشنگ، البته اینجوری بابت همه ی پست های شما باید تشکر کرد ولی خب چون بعد مدت طولانی برگشتید باید تجدید ارادت کرد و این حرفها :-)

خودمم بعد نوشتن :) احساس کردم چقدر بی رحمانه بوده!!
حس کردم وبلاگم دلخوره ازم،گفتم بنویسم از دلش در بیارم که بدونه همیشه جزو اولیتامه!:)
بیشتر فکرم سمت 70 سالگیم بود!:))...آره و متاسفانه متوجه شدم ابی در حال برگزار کردن آخرین کنسرتاشه!آرزوم ویرون شده باید دنبال فانتزیای جدید بگردم!

نقاشیاش عجیبه،انگار فقط اونه که پاییز واقعی رو شناخته!ماها یه مشت توهم دیدیم!

لطف داری همیشه!من و این وبلاگ یه عالمه تشکر بهت بدهکاریم بابت مهربونیات!:)

صخره .
گفتنی هارو فابر گفت! 
پاورقیت لعنتی!محشر بود

صخی جانم!*_*

the_ emperor
چ تابلوی قشنگیه :) 
چ توصیف خوبی بود :) 
هم خوشحال شدم و هم ناراحت.
تو این پاورقی فانتزیم اینه که اولین کامنتی که اونزمان میخونی واسه من باشه D:
[دعای سلامتی و طول عمر نامحسوس طور]

حقیقتش منم بین ناراحتی و خوشحالی دست و پا میزدم!
شمائم میای برامون از آخرین لواشکای خونگیتون تعریف میکنی!:))

the_ emperor
اره میفهمم.
 اونزمان دیگه نمیدونم نوه هام همکاری میکنن لواشک بزنیم یا ن :)) حتی نمیدونم چیزی از درختای آلوچه اینورا میمونه که بخوایم لواشک آلوچه بزنیم :/
ان شالله منم همینجور ک گفتی باشه و پست بزارم و شما هم بیای حداقلش کامنت بزاری یا حتی بیشتر ... سفارش بدی برات بفرستم D: 

احتمالن دیگه اونموقع غرق تکنولوژین!اینترنتی لواشک سفارش میدن!:))
اگه اونموقع بازم لواشک درست کردین حتمن!:)))

محمود بنائی
ای باباااا :) پاییز رنگ وارنگ هم اومد و تابستون زود تموم شد.
در جواب سوال آخرشون باید گفت سبز و صورتی و قرمز و...
هنوز خیلی زوده که به اون مرحله از زندگی فکر کنم، تو هم یک شصت هفتاد سال صبر کن بعد :) 

آره طبیعیش اینه که صورتی باشه!:))))
چرا زود خب؟!من بهش فکر میکنم،واسه اینکه ترسم از پیر شدن و چروک شدن دستام و سفید شدن موهام و تنها شدنم بریزه!

علیـــ ـرضـا
ایول ، نمیای و نمیای و وقتی میای با پستات شرمندمون میکنی :))))

نمیامم همه شرمندم میکنن!:)

baro Ok
بارون پشت بارون افسوس پشت افسوس .

نوشتن حال همه ی ما رو خوب میکنه اینجا کنج عزلت همه ی ماست : )


چقد خوبه که تو این شرایط نوشتنو داریم!:)

همین که تو این کنج عزلت تنها نیستیم لذت بخشه!:)

دیاز پام
این :) در جواب «من بدون تو داره دهنم سرویس میشه» مثل گفتن «مرسی» در جواب «دوستت دارم» ـه   :|

=)))))))))))))))))
اینطوری اعصاب خورد کن نباشن که دیگه دلبر نیستن!:)

Tiara
چقد دلم تنگ شد بود واس اینجا!!اونموقع که واست نظر میزاشتم تازه10 12‌تا پست داشتی😜الان ی عالمه پست نخونده دارم ازت.تو هم زدی تو فاز غم؟😁

وای وای وای!:)))
ببین کی اینجاس!:)))
حدودن میشه گفت اولین خواننده ی اینجا بودی!پست که میذاشتم همیشه کامنتت دلگرمی بود!
ته یه پستی صدات کردم!گفتم شاید بیای بالاخره یه روزی!:)
نمیدونی چقد با کامنتت خوشحال شدم!حس پیدا کردن اتفاقی یه دوست خیلی قدیمی تو یه شهر خیلی دورو دارم!:)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
کمی‌ از «منـ»ی که دوست داشتم باشم...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان