و این ژلوفن نهفته در موسیقی!

 

 

 

شاید آرامش 8 ماه اخیرمو مدیون این آهنگ باشم...انیمیشن Corpse Bride،صحنه ای که ویکتور با امیلی پیانو میزنه...

اولش یه حس غمگین و ناامیدگونه ای داره...کم کم یه آرامش و شادی خاصی واردش میشه و ته این جدال صدای خنده ی شیرین هلنا کارتره که میگه Pardon my enthusiasm.

و جانی دپ م با صدای مخمورش میگه I like your enthusiasm !

خیلی از آهنگا بودن که این حس آرامشو برام داشته باشن،ولی تاریخ مصرفشون نهایتن دو هفته بود!بعد اون دیگه حس دلزدگی نسبت بهش پیدا میکردم...نمیدونم این لعنتی چی داره که هردفعه آرامش بیشتری بهم تزریق میکنه!

در توصیف اینکه چقدر این آهنگ برام قابل پرستشه عاجزم!حتی به دنی الفمن نازنین هم بابت آهنگسازیش احساس دین میکنم...

این آدم فوق العاده س...هر فیلمی که موزیکش تحسین برانگیز بوده برام کار دنی الفمنه...کابوس قبل از کریسمس،اسلیپی هالو،کارخونه شکلات سازی..

دوسش داشته باشید!:)

 

پ.ن :ساعت 8ونیم شب بعد از کلاسم داشتم به سمت مقصدی نامعلوم قدم میزدم تا خانواده از شر ترافیک رهایی پیدا کنن و بیان دنبالم...یه مرد بلندقدی با موهای جوگندمی پریشون،که یه کت تک تنش بود با یه کلاه کج...و دور وبر 30-35 میزد ازم یه آدرس پرسید...منم که در زمینه آدرس دادن داغووون...گفتم ببخشید نمیدونم!یدفعه ای برگشت گفت :وای خانوم چقد چهره شما فوق العادس..برای کار طنز عالیه...حتمن برین جایی و تست بدین!

اگه هرکس دیگه ای بود شاید پوکرفیس نگاه میکردم و به عقلش شک میکردم و رد میشدم ولی انقد موقر و متین بود که فقط تونستم بگم مرسی لطف دارین!اونم گفت : نه جدی میگم!چهرتون برای کار طنز خیلی جواب میده...تا حالا کسی بهتون گفته بود؟!اگه کار بدین حتمن میگیره...منم در نهایت تشکر کردم و این حرفا!!

برای مامانم که تعریف کردم بهم گفت:گفته بودم این عینک گرده رو میزنی شبیه خنگا میشی که!...از دیروز هی میرم جلو آینه فک میکنم واقعا من شبیه دلقکام؟!...

 

پ.ن 2 : میشه یکی به من بگه تو فیلم فروشنده، یه پیرمردی که با یه سیلی پس میفته چجوری با پای زخمی از اون همه پله دویده و فرار کرده و هیچکودوم از همسایه هام نتونستن بگیرنش؟..چرا انقدر این فیلم برای من غیرقابل درکه؟...

 

MasiRika ۲۱ نظر

شما لیلی مرا ندیده اید؟..

"گاهی وقت ها با خودم فکر می کنم که کاش لیلی زن نبود تا عوام این همه به اشتباه نمی افتادند."


#سید مهدی شجاعی _من به یک لیلی محتاجم

MasiRika

از همون راهی که اومدی برگرد!!

عمیق نفس میکشی تا قدم بذاری تو مسیری که نمیدونی آخرش چی انتظارتو میکشه!
میری جلو...انقدر راهو میشکافی و جلو میری که چشمات چیزی جز یه سیاهی مطلق نمیبینه...
یه چیزی دستاتو میگیره تا قدم بعدی رو ورنداری...نمیدونی چیه...ولی حضورشو حس میکنی..
میترسی از برگشتن...
میترسی از اینکه دوباره برسی به همونجایی که همیشه بودی و همه چی مث قبل بشه!
ولی بالاخره...ترست از موندن و برگشتن،ترست از جلو رفتنو پس میزنه...
چشماتو میبندی و یه قدم دیگه میری جلو...ولی چیزی انتظارتو نمیکشه جز یه مرداب عمیق...که آغوششو باز کرده تا با همه ی وجودش تورو ببلعه...
گیر کردی تو مسلخی که هرچی دست و پا بزنی بیشتر توش غرق میشی...
همین که گونه هات از اشکات خیس میشه...میدونی همه چی برات تموم شده...

هیچی دیگه...اونجاس که شونه تو موهات گیر کرده و دیگه جلو نمیره!بسان خر در گل مانده ای نه راه پس داری نه پیش!
هرچقدرم بیشتر تلاش کنی واس بیرون کشیدن شونه،بیشتر گند میزنی بهش و به استغفار میفتی!
تو دلت به هرچی مو صاف و مو لخته بدوبیراه میگی و اشک ریزان ومویه کنان و نعره زنان با خدا راز ونیاز میکنی که بین این همه آدم صغیر و کبیر تو کره خاکی چرا تو باید
مو فرفری باشی!!
-فرفری نامه-جلد دوازدهم-فصل اندر مصائب شانه به زلف کشیدن-صفحه شونصدو نود و هشت-

پ.ن:وقتی شونه تو موهات گیر میکنه و مجبور میشی با قیچی از لابه لای برس درش بیاری و از شدت خشم به گزاف گویی میفتی!!!

پ.ن:اینایی که موهاشون فر نیست...بخوان از شدائد و مصیبت ها و رزایا و رنجهای زندگی با من حرف بزنن با پشت دست میکوبم دهنشون که جای دندون نیش و عقلشون با هم عوض شه...-_-


MasiRika ۱۸ نظر

33 نفری که هر بشری باید یه بار تو زندگیش ببینه!!


علی رغم تمام نقدای منفی ای که به این فیلم وارد شده،از نظر من the 33 فیلمیه که باید دید!!

دلیل این تاکیدم نه شعارزدگی بودنشه،نه در هم ریختگی فیلمنامه ش، و نه حتی حضور آنتونیو باندراس دوست داشتنی!...

چیزی که تورو میخکوب این فیلم میکنه اینه که based on the true story !!

اینکه تصور کنی همه ی این جریانات تو واقعیتی که الان توش دست و پا میزنی اتفاق افتاده باعث میشه که 2ساعت و 7 دقیقه از لحظه به لحظه فیلم لذت ببری!!

حتی اگه مثل من از فیلم "مرد محور" گریزون باشی!!(مرد محور:یه اصطلاح خودساخته برای توصیف فیلمایی که تمام شخصیتای اصلی که بیشترین تاثیرگذاری رو توی سیر فیلم برعهده دارن،مذکرن!!البته بی رغبت بودنم به این دسته از فیلما برمیگرده به قبل دیدن رستگاری در شاوشنک عزیزم!!)

داستان فیلم:قضیه ازین قراره که 33 تا معدنچی بعد از ریزش معدن..یه جایی نزدیک 700متر زیر زمین حبس میشن...بدون غذای کافی...بدون آب...بدون وسیله ی ارتباطی...بدون اینترنت(!!)...بدون نور..تو گرمای وحشتناک...

لازمه اینو اضافه کنم که کوچکترین تلاش اضافی برای رهاشدن مساویه با ریزش معدن و دفن شدنشون زیر سنگ و خاک..

فکر نکنین اتفاق معمول و روالیه...خود من با همه ی ادعای "life is beautiful" داشتن و سر دادن همیشگی آوای "be happy" ..اگه تو همچین شرایطی قرار بگیرم اولین کسی خواهم بود که خودکشی میکنه و به ابدیت میپیونده!!...

+حتمن ببینینش!! :)


پ.ن :یکی از وبلاگارو انقدر دوست دارم که دلم میخواد فقط کامنتای من زیر پستاش باشه!!!...این دیکتاتوریه یا علاقه!؟

پ.ن 2 : حتی گاهی انقدر منو به تحسین وا میداره که شرمنده میشم از اینکه کامنتای بچگانه ی من بسان لکه ی ننگی دامن گیر نوشته هاش شده!!

پ.ن 3 :میخواستم معرفیش کنم برای ابراز ارادت...منتها دیدم شاید خودش دلش نخواد!:)

MasiRika ۲۵ نظر

a God of life and death...


#Princess_Mononoke

+خدای مرگ و زندگی...!

MasiRika

مواظب کاکتوساتون باشین!...


یه رابطه هایی مث نگه داشتن کاکتوس میمونه...

اولش همه چی خوبه!...هرروز حواست بهش هست...سرموقع بهش آب میدی...مواظبی آفتاب بهش بخوره..سعی میکنی گلدونشو قشنگ کنی..

از یه جایی به بعد...کم کم به امید اینکه یکی دیگه هست که حواسش بهش باشه،یا حتی به فکر اینکه دیگه وقتش رسیده که این کاکتوس رو پای خودش وایسه کمتر بهش توجه میکنی...

انقدر درگیر مشغله هات میشی که فقط وقت میکنی از دور بهش نگاه کنی و به سبز بودنش لبخند بزنی...

ولی یه روزی میشه...که دلتنگش میشی..که با خودت میگی این دفعه من برم و بهش آب بدم...

اونجاس که میبینی رنگ به رخسار کاکتوست نیس و این همه مدت تو توهم این بودی که همه چیز مث قبله!

به خودت دلگرمی میدی...میگی همه چی درست میشه...کاکتوسم دوباره میتونه مث قبل باشه...

میگی این بار دیگه منتظر اون نمیمونم که به کاکتوسمون آب بده...خودم دوباره سرپاش میکنم!..

ولی راستش...

از یه جایی به بعد...آب دادن به کاکتوست اشتباس!

فقط باعث میشه علاوه بر خشک شدن پوسیده م بشه...اونوقت دیگه حتی نمیتونی از دور بهش نگاه کنی و فک کنی ظاهر رابطه مث قبله!

چون از صد فرسخی م داد میزنه که چقدر نحیف و خسته س...

هرچقدر که نوازشش کنی...بالاخره سر باز میکنه و مث یه حباب تو خالی نشون میده که چقدر همه چی پوچ شده!

و تو با خودت میگی از کی بطن این رابطه اینطوری متلاشی شده و من نفهمیدم؟!

شاید تو دلت کلی اونی رو که امیدت بهش بود که مواظب کاکتوسه رو سرزنش کنی...با اینکه خودتم به اندازه ی اون تو از بین رفتن رابطتون مقصری...

ولی چیزی که هست...

اینه که تو میمونی و نعش یه رابطه ای که فک میکردی هیچوقت قرار نیس تار و پودش اینطوری از هم بپاشه!...


+همیشه وقت نیس...همیشه واس شروع دوباره فرصت نداری...همین الان به کاکتوست سر بزن! :)


پ.ن:از کاکتوس دوستان عزیز بخاطر این عکس دلخراش عذرخواهی میکنم!...منی که بعضی وقتا خودمم یادم میره نباید کاکتوس داشته باشم!..




MasiRika ۱۶ نظر

گوسفند نظاره گر نباشیم!


یادمه اولین باری که قرار بود حضورم تو نمایش جدی تر باشه و واسه جشنواره تأتر بفرستیم خیلی استرس داشتم!

روز اجرا،وقتی کارگردانمون رنگ زرد رخسارمو دید،منو برد یه گوشه و بهم گفت:منو نگاه کن!همین که اون همه آدم پایین سن نشستن و منتظرن تا وایسی و نقشتو اجرا کنی پس یه چیز متمایزی تو وجودت داری!....فرض کن داری واسه یه سری گوسفند بازی میکنی!

که صدالبته قصدش تشبیه این موجود چهارپای دوستداشتنی به حضار عزیزی که قدم رنجه نمودن و یک ساعت از عمرشونو پای نمایش این بنده های حقیر گذاشتن نبود!

بلکه میخواست بگه،اونایی که اون پایین نشستن،خبری از دیالوگات و میزان سِنات و نقشت و ... ندارن!

اونا نمیدونن چی تو ذهنته..

نمیدونن که قرار بود این لحظه چه اتفاقی بیفته و فقط میبینن که چه اتفاقی افتاده!

اونا فقط الآن تو رو میبینن!و از همون سرزنش یا تحسینت میکنن...


الان میفهم که یه آدمایی تو زندگیمون هستن که هیچوقت زحمتاتو و روزایی که واس هدفت تلاش کردیو نمیبینن!

اونا فقط زل میزنن به نتیجه کارت و اگه اونی که میخواستی نبود سرزنشت میکنن!

این وسط فقط لازمه که ندونن تو دلت چی بوده!...

فقط لازمه که بدونی تنها نویسنده نمایشنامه زندگیت تویی!!حتی شده روی سِن...میتونی دیالوگاتو عوض کنی و وانمود کنی چیزی که الان هستی همونیه که از ازل آرزو داشتی بهش برسی... :)


پ.ن :گوسفند زندگی دیگران هم نباشیم...!پلیز!


pic: @jesuso_ortiz

MasiRika ۲۳ نظر

اگه حتی بین ما فاصله یک نفسه...نفس منو بگیر..

 

خوبِ دیروز و هنوز

طرحی از من بر صلیب... روی تن پوشت بدوز...

وقت عریانی عشق..

با همین طرح حقیر..

در حریق تن بسوز...

 



+ ته غم  همین آهنگه...آدمو به جنون میرسونه...

 
آیکن علامت سوال,آیکن علامت تعجب,شکلک علامت تعجب,شکلک علامت سوال,آیکن علامت ها,آیکن علائم نوشتاری,آیکن های متحرک,آیکن های متنی,شکلک برای وبلاگ,شکلک برای پست ها,شکلک های فانتزی,شکلک دخترانه,شکلک صورتی,آیکن صورتی,آیکن های صورتی,دانلود آیکن پ.ن : اینکه از داریوش و ابی و عارف رسیدیم به 3برادر خداوردی ....مث این میمونه که خلاف نظریه تکامل داروین بعد از چند نسل برگشت کنیم به میمونایی که از جهششون به وجود اومدیم!...
 
MasiRika ۱۰ نظر

روز انکار نفس...روز میلاد تو بود..

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
MasiRika

خلاصه اینکه...عشق اول می کند دیوانه ات!!^_^

خیلی اتفاقی برخوردم به یه مقاله ای به اسم " چرا عشق اول را فراموش نمیکنیم؟!"!!

دلایلش اصلا برای من منطقی نبود!اینکه چون اولین بار عطش عشقو در سینه حس میکنی و این شِر و وِرا!!

فک کنم خودمو مثال بزنم قضیه راحت تر جا بیفته!!!

عشق اول من برمیگرده به 11 ،12 سالگیم!

اینجانب در فراق یار شعرها میسرودم و نامه ها مینوشتم و اشک های گراز وار سر میدادم که چرا طرف نمیدونه من دوسش دارم خب!!

یعنی انقدری مکمل هم بودیم که دو تا تیکه پازل انقد به هم نمیخوردن!

ایشون یه پسری بود بسیار لاغر...با قدی به قاعده 2 متر و خورده ای!!!

حالا من چی؟! الانشم که قدم به کمال رشد رسیده 1 متر و 59 سانتی مترم!!دیگه اونموقع در حد دو سه وجب باید بوده باشم!!

وزنمم که نگم دیگه....به حدی گرد بودم اونموقعها...که منو میبردی بالای تپه هموار،و اونجا یه انگشت خفیف بهم میزدی،تا خود امپراطوری قدیم گوگوریو قل میخوردم!

موهامم که اونموقع از الان فِر تر بود...قشنگ یه چیزی بودم شبیه اون +ببعی تپله تو شاون د شیپ!!

حالا ما دو تا رو که کنار هم تصور کنین کاملا متوجه میشین که چرا آدم عشق اول و سلایق اونموقعشو یادش نمیره!!

تازه طرف سرباز فراری م بود...

فک کنم اگه میفهمید یکی مث من عاشقش شده خودش میرف پاسگاهی چیزی خودشو تحویل میداد میگفت چندسالم بهش اضافه خدمت بزنن!!!کد شکلک خنده فیسبوک


+خطاب به داداش عزیزم!!اگه این پستو خوندی بعدا به روم نیار!!بهت نگفته بودم! کد شکلک نیشخند فیسبوک


پ.ن  :یه +کاور آهنگ به آدم ثابت میکنه موسیقی ایران در چه حدی در حال انحطاط و متلاشی شدنه!!همین یاسر بینام فیوریت سینگر خیلیاس! :|

پ.ن 2 : عده ی کثیری از استادان زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاه آکسفورد بعد از مشاهده ی BAY BAY بر سطح این کاور...خشتک دران به مرزهای ایران گریز نمودندی و تقاضای پناهندگی در کشور عزیزمون رو داشتن تا در رکاب این استاد بزرگ وار درهای جدیدی از ادبیات انگلیسی به روی قلب و روحشون باز بشه!!!


+ 6/دی

As the music dies....



MasiRika ۲۳ نظر

قلب داشتن...مسئولیت سنگینیه..!



Howl: I feel terrible, like there's a weight on my chest

Young Sophie: A heart's a heavy burden


#howl's_moving_castle

MasiRika

موقت یا نه!مسئله این است..

آموزش و پرورش ایران به حدی نگران رسالت آموزش و ارتقای سطح کیفیتی تدریس معلماس ،

 که 30 م دی ماه حقوق معلمارو نریخت که یه وقت خدای نکرده گوش شیطون کر ، هوس مهمونی شب یلدا به سرشون نزنه که ازونطرف

بخوان بیشتر بیدار بمونن،صبحش خوابشون بیاد و خدشه ای به نحوه تدریسشون وارد شه!

این حجم از نگرانی اون جا نمود پیدا میکنه که حتی تا الانم حقوقا رو نریختن که یه وقت یکی نخواد یکی دو روز بعد شب یلدا این مهمونی کذایی و مخرب رو منعقد کنه!!

داداچ داری اشتباه میزنیا!!!!


پ.ن :یادمه حقوق مهرماهو 5م مهر ریختن...من تا یه هفته از تصور بچه ی کلاس اولی که شاید خانوادش بضاعت مالی نداشته باشن بدون حقوقشون براش کیف مدرسه بخرن بغض میکردم...



MasiRika ۱۸ نظر

کاش به پشت سرت نگاه میکردی چیهیرو...!


#spirited_away


MasiRika
کمی‌ از «منـ»ی که دوست داشتم باشم...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان