موردیانه

۱.جدیدا به این فکر میکنم که گوزن چقد جذابه و چقد دوس دارم یه دونه شاخ بلندشو داشته باشم،بنشونمش جلو شوفاژ جوراب رنگی پنگیامو که شستم به شاخش آویزون کنم خشک شن.

خلاصه گفتم که کسی برا تولد سال بعدم دو دل نباشه چی بگیره برام

 

۲.پسربچه های آزاری کوچمون که همتون میدونین چقد چشم دیدنشونو بخاطر عربده کشیاشون ندارم از اول اسفند شروع کردن به ترقه زدن.

نمیدونم چیو میخوان پاس بدارن...اگه آیین پاک زرتشتی و یادبود کوروشه که والا خود کوروش که آسوده خوابیده بود با سرو صداهای شما بیدار شد داد زد : نکن حیوان

 

۳. بعضی وقتا یادم میره تازه یه دهه + نه دهم دهه از عمرم گذشته‌...حس میکنم پیرزن ۸۰ساله ایم که ویلچرشو گذاشتن جلو پارک هواش عوض شه...منتها من جای لذت بردن از سروصدای بچه ها فقط دارم حسرت میخورم که چرا قبل از اینکه دندونام بریزه پشت لبمو پیرسینگ نکردم یا چرا قبل اینکه پاهام از کار بیفتن ازین دامن گل گلیا برا خودم نخریدم زیر بارون باهاش چرخ بخورم

 

۴.نشستم جلو‌ دکتر پوستم و گفتم مژه و ابروم درد میکنه،انقدر که دونه دونه شونو میکنم تا برسم به اونی که دردش دیوونم کرده...برخلاف انتظاری که بخاطر عکس العملای بقیه نسبت به این قضیه ازش داشتم نه تعجب کرد نه خندید،فقط گفت عصبیه و باید برم پیش روانپزشکی چیزی...گفتم اگه کسی مشکل مشابه منو داشت بره دکتر بعد بیاد بهم بگه‌چه‌گلی باید به سرمون بگیریم‌ 

 

۵.آقا یوسفو آوردم تو‌ اتاقم،با برگای بادمجونی خوشرنگش که دورش دون دونای سبز داره کل دی اکسید کربنای گوشه‌کنارو بلعید.فقط شبا که دارم میخوابم حس میکنم داره به عکس فروغی رو‌ دیوارم نگاه میکنه...یه چیزی بین این دوتا هست،تهش میفهمم

 

۶.داشتم تو این سایتای فروش وسایل هری پاتر میگشتم...دیدم چوب دستی جینی ویزلی و دراکو‌مالفوی ۱۰۰تومنه..پولمو از دهن سگ‌ در نیاوردم که ۱۰۰ هزار تومن بدم چوب دستی دراکو رو دستم بگیرم...انگار مثلا خدای نکرده مریضم

ولی دارم پولامو جمع میکنم چوب دستی دامبلدورو بگیرم...۳۴۵تومنه،روشم نور ال ای دی داره...اونو بخرم دیگه هرکی‌ موقع غذا خوردن دهنشو صدا داد یه آواداکداورا میگم از شرش راحت میشم

 

۷.من به هرکی قشنگ بخونه حسودیم میشه،غبطه و این لوس بازیا نه،حسادت مطلق، دلم میخواد سر به تنش نباشه ...به صورت استعاری-کنایی البته!

به این دختره جدی خیلی حسودیم میشه...خیلی

یکی بود که میخوند....سپیده وحیدی

MasiRika ۲۹ نظر

رفتی و همچنان به خیال من اندری!

صبح کلاس داشتم،گفتم یکم‌تو این هوای یه‌ماه مونده به بهار قدم‌ بزنم.از این بارون خورده ریزه هام میاد،یکم این نابسامانیارو بشوره ببره!

هوا یکم مه داشت،صدای گنجشکام میومد،خلاصه شرایط خیلی مناسب بود برای ایجاد عشق در‌نگاه اول و این بساطا که خب تو اون ساعت صبح و تو این هوای سوز دار سگ نمیاد بیرون قدم بزنه چه برسه به یه‌کیس مناسب که ترکیب چهره ش‌ جوونیای جک نیکلسون‌و گری اولدمن باشه و صداشم یه چیزی تو‌مایه های محمدرضا فروتن ، که خب بالاخره تو همون نگاه اول و دوم جذابیتش یه لگدی بزنه!

وایسادم کنار خط عابر تا ماشین سفیدی که داشت میومد رد شه تا برم اونور خیابون،تو عوالم خودم بود و داشتم فک میکردم‌ کاش سامان گلریز عموم بود و بعد کلاس ناهار میرفتم پیشش که یهو ماشینه چلپ زد تو‌ چاله و با صدای پرزشتککک مانندی دو سه لیتر مخلوط گل و آب پاشیده شد روم!با سر و وضع درمونده م برگشتم سمت ماشین سفیده که داشت دور میشد و از ته دلم چهارپنج تا فحش درست درمون که خب مطمئنا مناسب بیان در این فضای فرهنگی نیست فرستادم براش!شده بودم عین اندی تو شاوشنک وقتی غوطه ور در گل و مدفوع و فاضلاب چندین مایلو طی کرد تا به رستگاری برسه.چیه این بی آبی و خشکسالی که میگن؟اندازه کل آب دریاچه ارومیه که خشک شد تو همین یه چیکه چاله بود که...

بله داشتم عرض میکردم...همونطوری داشت فحشای پر و‌پیمون تری به ذهنم میرسید که یهو دیدم یارو زده رو ترمز و‌ داره دنده عقب میگیره!به‌سرعت برق‌و باد کل چیزایی که تو فیلما دیده بودم و یه سری فانتزیای خودم از جلو چشمم رد شد که بله الان میاد خواهش میکنه منو برسونه به مقصدم و کلی عذرخواهی و بعدشم یکم آشنا میشیم و چندماه بعدم‌ منو دعوت میکنه یه رستورانی و حالا چی بپوشم و اینا...دیگه رسیده بودم به صحنه ای که جعبه حلقه رو باز میکنه میذاره جلوم و منم بعد چندثانیه میبندمش و میگم ببخشید ولی من زندگیمو همینطوری دوس دارم که خب طرف رسید بهم و یکم جلو تر ازم ترمز‌ کرد...ماشینشو‌ گذاشت روشن بمونه و پیاده شد.موهاش جوگندمی بود و سنش حدودا ۳۰وخورده ای میزد...خب تا اینجا که بحمدالله مقبول بود شرایط!داشتم گلومو صاف میکردم که در جواب عذرخواهیش بگم خواهش میکنم این چه حرفیه پیش میاد! که تا رسید بهم شروع کرد به داد و بیداد و‌ ننه من غریبم بازی که «خانوم مگه کنار چاله جای واستادنه؟!»

چندثانیه بهت زده بخاطر این حرکت عجیب غریبش وایسادم نگاش کردم،بعد به سختی جمع و جور کردم خودمو گفتم ببخشید دیگه من چاله رو اینجا نکندم!

انگار که مثلا جاستین بیبره،هواپیماش در حال پریدنه و منم دختر تینیجریم که کشته مرده ی اخلاق مزخرفشم و آویزون گردنش شدم تا باهاش سلفی بگیرم با کلافگی گفت : من دیرم شده خانوم‌ محترم!

گفتم بفرمایید آقا من که نگهتون نداشتم!

مردک بی ادب بدون اینکه یه عذرخواهی خشک و خالی از دهنش در بیاد رفت نشست تو ماشین و گاز داد رفت!یعنی واقعا رفتا!

مسیر منتهی به مقصدو  که با سر و وضع درب و داغون میپیمودم به این فکر میکردم که کاش جعبه حلقه رو‌ تو سرش خورد میکردم!این چرا اینطوری کرد؟!

خلاصه به این هواها اعتماد نکنین!عشق و عاشقی و اینارم بندازین چندماه بعد!

بمونین تا بهار که چاله چوله ها خالی باشه...


پ.ن :جدی کسی اینجا با سامان گلریز نسبتی نداره؟مدیونین اگه شامی چیزی دعوتتون کنه خونه ش و منو با خودتون نبرین

پ.ن ۲ : چندوقت بود به یه لیست از فیلمای موردعلاقه م فکر میکردم،که هروقت دلم خواست کم‌و زیادش کنم.گفتم اینجا بنویسمش!الان یکم حس سبکی دارم،البته اگه نصفه شب یهو بیدار نشم و اسم فیلمایی که جا انداختم یادم نیاد!

پ.ن ۳ : خیلی وقته خویشتنداری کردم و آهنگ قدیمی قشنگامو اینجا نذاشتم!هیشکیم یادآوری نکرد!به روی خودم نمیارم که این یعنی هیچوقت آهنگامو دوس نداشتین و همیشه با اکراه گوش میدادین!-_-

پ.ن ۴ : حتی خیلی وقت بود کیسه کیسه پی نوشت نامرتبط نپاشیده بودم ته پستم!اصلا لذتش داشت یادم میرفت...چیه این اداها؟!

MasiRika ۲۶ نظر

مینیمال ویشز (6)

کاش پیچک بودم؛میپیچدم دور تنت...رو لبات شکوفه میدادم!...


+

برف روی کاج ها...کارن همایونفر

MasiRika

عروس گوله [پست صوتی]


نمایش آیینی «عروس گوله»،از سالای خیلی دور تو شرق گیلان اجرا میشده.

غولی که نماد سیاهی و سختی سرما و زمستونه،عروس گوله یا نازخانم که نماد عید و طراوت و کشت برنجه،و‌ پیربابو که نشون دهنده عزم و اراده برای از سرگذروندن ظلمت زمستون و رسیدن به نوروزه،از اعضای اصلی نمایشن.

داستان از این قراره که غول (که عموما جوون قوی هیکلیه که صورتشو با ذغال سیاه کردن و لباسی از کاه و کولوش[kolosh] بهش پوشوندن) معشوقه ی پیربابو،عروس گوله،رو به اسارت میگیره،و نبردی بین پیربابو و غول برای نجات نازخانم شکل میگیره.

«عروس گوله» هرسال نزدیک عید تو شهرا و روستاها و حتی خونه به خونه اجرا میشده‌ و مردم دسته جمعی شعرای عیدانه میخوندن و رقص و پایکوبی میکردن و به نمایش دهنده ها تخم مرغ و آرد و سکه عیدی میدادن.

روایات مختلفی از داستان اصلیش وجود داره،داستانی که من براتون به گویش گیلکی میخونم،با اندکی تغییر و اضافات،از کتاب «پژوهش های فرهنگ عامه شرق گیلان» از مرحوم محمدولی مظفری‌ه.

بشنوید :)


آهنگ عروس گوله از استاد پوررضا:



پ.ن:عروس گوله هنوزم نزدیک عید تو شهرای زیادی اجرا میشه ولی خب متاسفانه تو سالای اخیر با تلاش دوستان متعصب،محدودیتای زیادی تو اجرا و ترانه ها براش پیش اومده.

پ.ن 2: اگه عید گذرتون به گیلان خورد،موزه میراث روستایی سراوان هرسال شهرای مختلفو برای اجرای عروس گوله و نمایشای آیینی دیگه مثل رابچرّه و نوسال دعوت میکنه.

پ.ن 3 : اگه ایرادای تو متن و صدا و لهجه هست بر من ببخشایید!:)

+برای روز زبان مادری،با کمی تاخیر!

ممنون از آقاگل و این چالششون،اینم پست سال پیش که زحمتش به گردن مسترمرادی بود:)


MasiRika ۲۵ نظر
کمی‌ از «منـ»ی که دوست داشتم باشم...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان