یه ....(جای خالی را با عبارت مناسب پرکنید!) تو تراس روبرویی!!

بالکن یه ساختمونی جوری  روبروی پنجره ی اتاقمه که انگار مهندس نقشه کش ساختمونشون خونه ی مارو دیده ، گفته بذار یه بالکن روبروی اتاق این دختره بسازم شاید بخت سیاه شده ش یه تکونی به خودش داد!

یعنی قشنگ پلنش اینطوریه که طرف بشینه تو بالکن،یه رز قرمز بگیره بین دندوناش گیتار بزنه،بعد یه نگاه مَکِش مرگ ما بندازه به من و گله رو تف کنه کنارش و شروع کنه به خوندن که : "من نیازم تورو هر روز دیدنه...از لبت دوست دارم شنیدنه!" ...

بعد منم همچنان که وایسادم و دارم به شمعدونیای نداشته ی لبه ی پنجره ی اتاقم آب میدم ،چادر گل گلیمو بکشم جلوتر و لبخند بزنم و لپام سرخ و سفید شه!

منتها همونطور که واقف به بخت و اقبال من هستین ...تا کنون هیچ فرد زنده ای در بالکنشون مشاهده ننموده ام مگر خانوم مسنی که چله ی آفتاب ظهر دوشنبه یه شلوارک مامان دوز خال خالی و چنتا قواره روسری و رخت و لباسو پهن میکنه رو بند رختی که میخ کرده به دیوار...چارتا دونه گیره پلاستیکی زردم میزنه روش...شبم میاد جمعش میکنه و دوتا تف و لعنت به کفترایی که رو لباسا کارخرابی کردن میندازه...

نه که بخوام نگران خودم باشم!...من که واسم زوده این خاکبرسر بازیا....

نگران بالکنم!برکت خدا داره حیف و میل میشه....

+

 نیاز......فریدون فروغی

پ.ن : من مطمئنم یه روزی یه آدمِ خوب قبل مرگش به خدا میگه:از ما که گذشت،ولی برای این آدمایی که یه حسی دارن که نه غمه و نه شادیه،نمیدونن چشونه، فقط تو دلشون غروب جمعه س و تو سرشون برگ ریزون پاییزه فکر یه مرهم باش..

و خدا فریدون فروغی رو خلق کرده...


MasiRika ۲۱ نظر

من و این همه خوشبختی محاله!!:)



+من و هلو سامر و این حرفا!!:)

پ.ن:گفتم با همین حس کرختی و رخوتی که الان دارم پست بذارم!برخلاف تصوراتی که قبل از کنکور داشتم و میگفتم  تا دو روز مث پاندا لش میکنم و میخوابم و کلی فیلم ندیده و کلی کتاب نخونده و کلی بازی نکرده منتظرمن،نه کتابی دارم که بخونم و نه فیلمی دارم که ببینم و نه بازی ای دارم که نصب کنم و مشغول شم و نه حتی خوابم میاد!
نمیدونم چطور بود،باید یه سال دیگه م گرفتاری بکشم یا نه،فقط میدونم همه ی تلاشم که نه،ولی خب تا جایی که میتونستم زحمتامو کشیدم،و این سه ماهو فارغ از فکر نتیجه ش فقط میخوام خوش بگذرونم!
بعد ماه ها میخوام تلگرام و اینستامو باز کنم،تصمیم جدی دارم هر کسی پیامی با مضمون "چطور بود؟" و "راضی بودی؟" و از این دست داد بزنم بلاکش کنم!-_-

پ.ن 2 : دیشب بهم +اینو نشون داد...چقد داشتن این برادر دوس داشتنی تو زندگیم حس لذت بخشیه...دخترانه,فانتزی,شکیک,آیکن,شکلک,صورتی,شاد,قشنگ,خشگل,زیبا,باحال,دخترونه,وبلاگ نویسی,کامنتگزاری,کوچک,سایز کوچیک,ریزه میزه,جذاب,یامزه
MasiRika ۲۷ نظر

مینیمال ویشز! (2)

کاش همین امشب یکی بیاد زیر پنجره ی اتاقم سوت بزنه،برم لب پنجره ببینم داره یه جعبه رو تو دستش نشونم میده!

به یه سبد کاموا ببندم بفرستمش پایین که جعبه هه رو بذاره توش ،

وقتی سبدو کشیدم بالا و جعبه رو واکردم ببینم توش پر از لاکای رنگارنگه،وقتیم خواستم سرمو برگردونم تا ازش تشکر کنم ببینم رفته....

بعدش برم بشینم رو تختم و لاکارو دورم بچینم... تا صبح به ناخونام لاک بزنم وپاک کنم و باز دوباره لاک بزنم و سانتا لوچیا گوش بدم...

همینقدر بچگانه و احمقانه!...

+

 

santa lucia----------moheb ali bakhshi

+مینیمال ویشز!(1)

MasiRika
کمی‌ از «منـ»ی که دوست داشتم باشم...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان