افتر بازنشستگی
زندگی پدر بنده به سه دوره قبل از ازدواج، دوره تلفیقی بعد ازدواج و قبل از بازنشستگی، و دوره پسا بازنشستگی تقسیم شده.
دوره ای که ما الان درونش قرار داریم متاسفانه دوره سوم زندگی باباست، که عمیقا مشکلات تازه ای رو برای خونواده به بار آورده!
البته میتونم درک کنم که چقد واسه بابا سخته، بعد ۳۰سال هرروز دیدن ۲۰۰،۳۰۰تا دانش آموز و
بعدش اومدن به خونه و سروکله زدن با دوتا بچه زبون نفهم، خونه موندن و
سروکله زدن با یدونه بچه زبون نفهم کارِ به جد خسته کننده ایه!مخصوصا اگه اون بچه زبون نفهم آدم خونوکی مثل من باشه!
اوایل این دوران...یعنی حدودا اوایل اولین مهر بعد از بازنشستگی که شروع سال تحصیلیه تازه آدم متوجه میشه که جدی جدی روزای روشن، خداحافظ... سرزمین منٰ، خداحافظ!
اینه که اطرافیان شاهد تغییر رفتارای عجیب غریبی از فردی که دچار "افسردگی پس از بازنشستگی" شده خواهند بود، که اینجا به اختصار از این مشکل به AfterRetirement Syn نام میبریم! [ تَب گوگل ترنسلیت را میبندد]
در این دوره که حدودا یه ۶،۷ماهی طول میکشه شما باید انتظار مشاهدهی هر رویدادی و رویت هرچیزی رو تو خونه داشته باشین!
میخوام بگم اون روزای اول شاید یهو ساعت پنج و نیم صبح تشنتون شد و پاشدین رفتین آشپزخونه که یه لیوان آب بخورین. اگه دیدین یه شخصی کت و شلوار پوشیده، به قامت آل پاچینو تو گادفادر نشسته رو مبل وسط پذیرایی دست به سینه، و اصلا هم اعصاب نداره شک نکنین باباتونه.
یا مثلا شما میری میشینی سر میز صبحونه، میبینی بابات باهات سرسنگینه! هی حرف میزنی هی شوخیای جلف و مضحک میکنی بازم بابات محلت نمیده، بعد کاشف به عمل میاد صبح که بیدار شدی و بابات از جلو در اتاقت گذری رد شده حواست نبوده و سلام نکردی! بعدش اگه رفتن بیرون و بعد از چندساعت برگشتن خونه شما دیگه سلام نگین!چون ممکنه یهو پدر گُر بگیره و داد و بیداد که چندبار تو طول روز سلام میکنی بسه دیگه خستهم کردی! بعد هرچقدم بخوای توجیه کنی که پدر من به این قبله محمدی سلام برای کسی که از بیرون میاد تو خونه تعبیه شده نه کسی که از خواب بیدار میشه، زیر بار نمیره.
البته به همین نسبت که اعصاب پعصاب ندارن یهو روحیه ی لطیفیم پیدا میکنن... هرروز چندتا گلدون گل میخرن میچینن تو بالکن... اینطوری که اگه متوقف نشن بعد از چند مدت، تو مسیر اتاقتون تا سرویس بهداشتی باید گلدونارو با پا کنار بزنین تا رد شین. زیادم حرف بزنین یه پاکت گِل خالی میکنن تو حلقتون یه شمعدونی میکارن همونجا... زیباترم میشه خونه...
خلاصه که نگران نباشین زیاد، هرچیزی جز درد این مملکت درمون داره...یه چندماه صبرکنین و یه مدت کنسرو جاساز کنین تو درز و دورز خونه واسه وقتایی که باباتون قراره غذا درست کنه، همه چی به روال سابق برمیگرده.
و من الله توفیق...یا یه همچین چیزی!
پ.ن : خوبیش اینه سال بعد که مامانمم بازنشسته شد بابام متوجه میشه که من حق داشتم راجب این تغییر رفتارا! فعلا معتقده که من دارم مزخرف میگم و همه چی کما فی السابق گل و بلبله!
پ.ن۲ : واسه عوض شدن حال و هوا