یه ....(جای خالی را با عبارت مناسب پرکنید!) تو تراس روبرویی!!
بالکن یه ساختمونی جوری روبروی پنجره ی اتاقمه که انگار مهندس نقشه کش ساختمونشون خونه ی مارو دیده ، گفته بذار یه بالکن روبروی اتاق این دختره بسازم شاید بخت سیاه شده ش یه تکونی به خودش داد!
یعنی قشنگ پلنش اینطوریه که طرف بشینه تو بالکن،یه رز قرمز بگیره بین دندوناش گیتار بزنه،بعد یه نگاه مَکِش مرگ ما بندازه به من و گله رو تف کنه کنارش و شروع کنه به خوندن که : "من نیازم تورو هر روز دیدنه...از لبت دوست دارم شنیدنه!" ...
بعد منم همچنان که وایسادم و دارم به شمعدونیای نداشته ی لبه ی پنجره ی اتاقم آب میدم ،چادر گل گلیمو بکشم جلوتر و لبخند بزنم و لپام سرخ و سفید شه!
منتها همونطور که واقف به بخت و اقبال من هستین ...تا کنون هیچ فرد زنده ای در بالکنشون مشاهده ننموده ام مگر خانوم مسنی که چله ی آفتاب ظهر دوشنبه یه شلوارک مامان دوز خال خالی و چنتا قواره روسری و رخت و لباسو پهن میکنه رو بند رختی که میخ کرده به دیوار...چارتا دونه گیره پلاستیکی زردم میزنه روش...شبم میاد جمعش میکنه و دوتا تف و لعنت به کفترایی که رو لباسا کارخرابی کردن میندازه...
نه که بخوام نگران خودم باشم!...من که واسم زوده این خاکبرسر بازیا....
نگران بالکنم!برکت خدا داره حیف و میل میشه....
+
پ.ن : من مطمئنم یه روزی یه آدمِ خوب قبل مرگش به خدا میگه:از ما که گذشت،ولی
برای این آدمایی که یه حسی دارن که نه غمه و نه شادیه،نمیدونن چشونه، فقط
تو دلشون غروب جمعه س و تو سرشون برگ ریزون پاییزه فکر یه مرهم باش..