تویِ تلخ بی معرفتِ بی معرفت!
حکایت رفاقت من با تو ،حکایت "قهوه" ایست ،
که امروز به یاد تو .....تلخِ تلخ نوشیدم !
که با هر جرعه ،
بسیار اندیشیدم... ،که این طعم را دوست دارم یا نه ؟!
و آنقدر گیر کردم بین دوست داشتن و نداشتن ،
که انتظار تمام شدنش را نداشتم !
و تمام که شد ،فهمیدم ،باز هم قهوه می خواهم !
حتی ،تلخِ تلخ !
شبیه "باز هم " ماندنِ من ،
با توی تلخِ بی معرفتِ بی معرفت ...
#عاطفه_اکبری_فر
پ.ن :من!احساسی طوری!!! :))