گوسفند نظاره گر نباشیم!
یادمه اولین باری که قرار بود حضورم تو نمایش جدی تر باشه و واسه جشنواره تأتر بفرستیم خیلی استرس داشتم!
روز اجرا،وقتی کارگردانمون رنگ زرد رخسارمو دید،منو برد یه گوشه و بهم گفت:منو نگاه کن!همین که اون همه آدم پایین سن نشستن و منتظرن تا وایسی و نقشتو اجرا کنی پس یه چیز متمایزی تو وجودت داری!....فرض کن داری واسه یه سری گوسفند بازی میکنی!
که صدالبته قصدش تشبیه این موجود چهارپای دوستداشتنی به حضار عزیزی که قدم رنجه نمودن و یک ساعت از عمرشونو پای نمایش این بنده های حقیر گذاشتن نبود!
بلکه میخواست بگه،اونایی که اون پایین نشستن،خبری از دیالوگات و میزان سِنات و نقشت و ... ندارن!
اونا نمیدونن چی تو ذهنته..
نمیدونن که قرار بود این لحظه چه اتفاقی بیفته و فقط میبینن که چه اتفاقی افتاده!
اونا فقط الآن تو رو میبینن!و از همون سرزنش یا تحسینت میکنن...
الان میفهم که یه آدمایی تو زندگیمون هستن که هیچوقت زحمتاتو و روزایی که واس هدفت تلاش کردیو نمیبینن!
اونا فقط زل میزنن به نتیجه کارت و اگه اونی که میخواستی نبود سرزنشت میکنن!
این وسط فقط لازمه که ندونن تو دلت چی بوده!...
فقط لازمه که بدونی تنها نویسنده نمایشنامه زندگیت تویی!!حتی شده روی سِن...میتونی دیالوگاتو عوض کنی و وانمود کنی چیزی که الان هستی همونیه که از ازل آرزو داشتی بهش برسی... :)
پ.ن :گوسفند زندگی دیگران هم نباشیم...!پلیز!
pic: @jesuso_ortiz