به حق همین پاییز الهی سیل بیاد ببردتون!
اواخر اردیبهشت ماه یه پست گذاشتم و شکوه و ناله از این پسربچه های همسایمون که همش تو کوچه پخش و پلان!
بعد که خب یکم گذشت و منم کنکورمو دادم و از حالت اعصاب داگی فرم اومدم بیرون گفتم چه اشکالی داره...تابستونه فصل شادی و خنده،بچه ها توی کوچه گرم بازی مثل چندتاااا پررررنده...بچه ها باید بریزن تو کوچه،از کوچه صدای زندگی بیاد...تف تو گوشی و تکنولوژی و از این قبیل داستانا که نمیذاره بچه هامون دیگه نوستالژی تو کوچه رفتن داشته باشن!
یکم خودمو لطیف کردم،نشستم جلو پنجره دستامو گره زدم زیر چونه م،پلک پلک زنون به بچه های تو کوچه که مث اورانگوتان خشمگین عربده میزدن نگاه کردم و تو دلم قربون صدقه شون رفتم!گفتم تابستونه....بچه ن...بذا تفریح کنن...چهار روز دیگه مدرسه وا میشه باید بچپن تو خونه مشق بنویسن...به درک سروصدا دارن...به جهنم که نمیتونیم بخوابیم...
ولی دیگه آخه پاییز و عربده زنی وسط کوچه ؟!آقای روحانی شما چه کردی با بچه های ما؟!که دیگه تابستون پاییز واسشون فرق نداره همش ولن تو کوچه ها!؟
ما آدم نیستیم؟!خواب نداریم!؟من بدبخت درس ندارم؟!منو سگ خورد اصن...خودتون مشق ندارین؟!
والا بخدا...دوره ی ما از صبح تا شب داشتیم مشق مینوشتیم!انقد که این مداد استدلرارو میچپوندیم تو دستمون و کاغذ پر میکردیم انگشتامون عضله میزد!!چوب مدادا ریشه میزد تو دستمون،زمستون ازش میوه برداشت میکردیم!
خود من....به این برکت خود من سال ها تو حسرت عمو پورنگ میسوختم!هرموقع عمو پورنگ داشت من یه چشمم به دفترمشقم بود یه چشمم به عموپورنگ!انقد نصفه نیمه دیدمش و رخ از من پنهان کرد که تو همون سنین طفولیت روش کراش پیدا کردم!
بچه های الان چی؟!معلم یه اپلیکیشن مرور حروف الفبا براشون میریزه تو تبلتشون که شب به شب چک کنن ،به هوای همون آخر شب میان نت قسمت آخر game of thrones دانلود میکنن!کتاباشونم که چی بگم!سارا و سپهر با هم به مدرسه میروند!زمان ما این چیزا نبود،بابا نان داد!تموم شد و رفت!سارا و سپهرم غلط کردن با هم به مدرسه میرن!هرکدوم از یه ور خیابون میرن که چششون به هم نیفته،عفت و حیا از جامعه پر کشیده واسه همین چیزاس دیگه!
خسته شدم انقد غر زدم!دوستان یاری کنین،یکی یه بولدوزر بیاره این بچه هارو از کوچه بار بزنه ببره یه چند کیلومتر اونطرف تر خالی کنه!!مرسی!اه!
پ.ن:یکم ابی گوش بدیم اعصابمون آروم شه! ~_~