هزار و یک شب :)
سالای دورکه هنوز نوار کاستا تو ضبط صوتا میچرخیدن ،مادربزرگا تو جیب پیرهن گلگلیشون،کنار نخودچی کشمشا یه عالمه داستان تازه نگه میداشتن و شبا به جای نور گوشی و مانیتور و تبلت،با صدای قصه گوهای رادیو خوابمون میبرد،شاید فکرشو نمیکردیم یهروزی انقدر همه چی بچرخه و عوض شه که دیگه دل به صداشون ندیم و از اون روزا فقط برامون دلتنگی باقی بمونه!
فکر میکنم حالا که ما طعم داستانای قبل خواب رادیو و قصه های نوار کاستی رو چشیدیم،نیاز باشه دینمونو ادا کنیم و نذاریم آینده هامون این حس قشنگو تجربه نکنن،برای نسل بعدیمون،برای لیلی جان انگور خانوم که تازه قدم تو دنیامون گذاشته،برای کوچولوی مبهم جان که هنوز چند قدمی باهامون فاصله داره!یا حتی برای خودمون،که چند شبی رو با قصه های همدیگه خوابمون ببره!
ازتون میخوام هر چندتا داستان که دوست دارین،فرقی نداره با چه مضمونی یا چه رده سنی ای،با صدای خودتون بخونین وضبط کنین و برامون بذارین!
+منم با اسمتون میذارمشون گوشه ی سمت چپ وبلاگ یادگاری!:)
+برای پیدا کردن داستان میتونین از این سایتا استفاده کنین : + +
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -