قر تو کمر فراوونه،نمدونم کجا بریزم،همینجا!همینجا![می ریزد!]

همسایه پایینی ما اعتقادی به دستگیره نداره،یعنی احتمالن تصورش اینطوریه که یه چیزی گذاشتن رو در که ازش جورابی لباسی چیزی آویزون کنن!

فلذا....هروقت میخواد درو باز کنه دورخیز میکنه بعد خودشو محکم میکوبه به در،هربارم که میخواد درو ببنده با لگد یا نشیمنگاه ضربه محکمی به در میزنه که خب معقوله که کل آپارتمان با این حرکت به خودش بلرزه!از قضا در اصلی خونشون زیر اتاق من قرار داره که با هربار باز‌و بسته کردنش تمام اجسام اتاق من یه رقص بندری ریز میرن و بقیه اجسامم کشون کشون میبرن وسط واسه همراهی!

خلاصه که امروز من طبق معمول رو تختم نشسته بودم و‌داشتم درس میخوندم که احساس لرزش کردم،گذاشته بودم به هوای کشورگشایی های همسایه محترم و داشتم چندتا فحش منافی عفت جامعه به جدو آبادشون میکشوندم تو دلم که دیگه دیدم نه یه صداهایی مث معبد عامون از زمین میاد.

پدر خانواده دوست من...سریعن....بدون اینکه اندک اطلاعی به خونواده بده درو باز‌کرد و پرید تو راه پله ،پیغمبر تمام ادیانو صدا کرد،بعد دید نه کم اومده یه مقدار اسامیم خودش به جامعه نبوی اضافه کرد و یا مسعود و یا کامبیزگویان داشت میدوید پایین!

منم از اینور همچنان که میدویدم تو هال جیغ زدم مامان،که مامان خونسرد و خیلی آروم گفت هیچی نیس عزیزم،بعد پشت بندش چندتا صدای کلیک‌موس اومد،رفتم تو اتاق دیدم تو همچین وانفسای بحرانی و نفس گیری مامان به حالت سرپا پشت کامپیه و داره آخرین بذرو میپاشه رو مزرعه اینترنتیش که دیگه بیاد از اتاق بیرون و بریم پایین،منم یه نگاه به خودم کردم دیدم زشته با شلوار کوتاه،یه ملحفه از رو مبل کشیدم چادرطور گذاشتم رو سرم که دیگه دیدم زلزله تموم شده!

هی گفتم یه پرنده ای چرنده ای خزنده ای تمساحی چیزی بگیریم ببندیم تو این خونه!به حرفم گوش نکردن!هم یه حیوون خونگی داشتیم هم قبل زلزله خبرمون میکرد!

اینجوری نمیشه که...از قبل آدم باید بدونه دیگه،لباس مناسب بپوشه و اقلام ضروری رو کنار دستش بذاره وترگل و ورگل بشینه منتظر زلزله!بابای من مدیریت بحرانش ضعیفه!!یه بار دیدین دفعه ی بعد که اینطوری بدون قرار قبلی زلزله اومد پرید تو راه پله و در خونه رم پشت سرش قفل کرد!مائم بمونیم تو خونه پوکر فیس به در و دیوار لرزون چشم بدوزیم!

ولی من بازم میگم!اینا همش توطئه ی آمریکاس،ورداشته سی دی گلچین شهرام شبپره و سندی و شماعی زاده دست ایران،ایرانم هی داره خودشو تو گل میپلکونه!

پ.ن :این عشق و محبت و فداکاری نسبت به سایر اعضای خونواده توی خانواده ی پدری من ارثیه مث اینکه!!عمه م نصف راه پله رو دویده پایین،بعد دیده گوشیشو جا گذاشته دوباره برگشته گوشیو ورداشته مجددن دویده تو راه پله ها و رفته تو کوچه،دیده همسایه ها پایینن همونجا دور هم راجب وقایع صحبت کردن و خندیدن،بعد تازه یادش اومده عه دخترعمه م هنوز تو خونه س!

پ.ن 2:تو این مزرعه اینترنتیه مامان من پنج ساله عضوه!انقدی که همش نگران خورد و خوراک گاو و گوسفندا و ورداشتن تخم مرغ از زیر مرغ و خروسا و آب دادن مزارعشه اگه یکم نگران تربیت من بود مطمئنن انسان مفید تری رو در جامعه شاهد می بودیم!

MasiRika
MasiRika
سایتی نمیشناسین مث گودریدرز که منتها جای کتاب واسه فیلم و سریال باشه؟!

:)

پرهـ امـ
شما هم شمالی هستید پس ..

بله!:)

ولی نمیدونستم شمائم!:)

♥️ っ◔◡◔)っ ♥️ mohammad)
من باغ وحش رایگان بازی میکردم

جدن؟!:))

اصن همه نصفه نیمه ولش میکنن نمیدونم مامان من چه اصراری داره‌آخه!

🍃 nasim 🐦
عضلات صورتم از شدت خنده درد گرفته ‌...

عزیییییزم!:))))

negin
زلزله بسی سهمگین بوده:))
بابام خودش منو صدا کرد زلزلههههه بدووومنم بابامو زدم کنار دویدم تو حیاط که همون لحظه اداطوارای زمین تموم شدو من موندمو یه دنیا شرمندگی:|

خب تصحیح میکنم،تو خونواده مادریمم هس!:/

یعنی برای بقا حاضریم همدیگه رو بکشیم!:))))

negin
عالی بود متنت عااالیییی😂😂😂

فدااات!:))))

OVe هستم
هیییع خانم! هیییع! یه زمان زلزله واسه خودش ابهتی داشت! 3 ریشتر میومد کرک و پر همه می ریخت! الآن دگه مثلِ وزش باد طبیعی و عادی شده! روزی سه وعده همراه با غذا و نماز زلزله صرف میکنیم! قربتأ الی الله! ینی الی الله ها! همون انا لله و انا الیه راجعون :)))))

وای!=)))))))
والا بخدا!:)))))))
مردم کت و کلفتی شدیم!
دیگه بمب اتمم بزنن برامون مث سیگارت چهارشنبه سوری میمونه!:))

آقاگل ‌‌
در جواب کامنت، سایت آی ام دی بی :ذی

Imdb یه مقدار ناترکیبه!:))

امکاناتی که میخوامو نداره!:)

OVe هستم
اون قضیه سایت ر نمیدانم! ولی این سریالِ Gifted ر اگه ندیدی ببین [ بر روی پیشانی اش میزند ] خیلی باحاله بی صاحاب! از نوامیسِ سریال های روزه لهنتی [ مجددا بر روی پیشانی میکوفد ]

الان سرچیدم دیدم هنوز در حال پخشه!من باید بمونم همه قسمتا و فصولش بیاد بعد بشینم سریالو دانلود کنم!:))

اینطوری که بخوام هر هفته منتظر قسمت جدید باشم پیر میشم،باید هردفعه خنج بکشم به درو دیوار از بی صبری!
ولی میذارمش تو‌لیستم،مرسی واسه معرفیش!:))

Faber Castel
کل روایت یه طرف، 
کلید کردن در توسط پدر یه طرف!
بسی خندیدیم، عالی روایتش کردی
قلمت مانا بانوی شمالی :)

بابا سابقه داره تو این جریان آخه!

یه بارم اونموقعها که داداشم کوچیک بود و من به دنیا نیومده بودم،تو اتاق داشتن بازی میکردن دوتایی،یهو از پنجره خفاش میاد تو،پدر عزیز به سرعت اتاقو ترک میکنه،درم پشت سرش میبنده محکم نگهش میداره که یه وقت خدای نکرده اون بچه نخواد سعی کنه درو واکنه و خفاشه باهاش بیاد بیرون!:)))
در تمام وقایع زندگی ما عشق اساطیری پدر به فرزند موج میزنه!:)))

ممنون فابر عزیز!:)

OVe هستم
این لوس بازیا چیه وجدانأ :/ حالا حالاها تمام نمشه ک :/ بگیر داغ داغ نگاه کن صفا کن باباع :/ :))) هر هفته جمعه شب ها یه قسمت ببین مثلأ :))) قشنگ داغان میشی :)))

خودمم حرص میخورم که این‌چه اخلاق گندیه من دارم!:)))

تنها سریالی که اینطوری دیدم ۱۳دلیل برای بود که اونم شکر خدا ۱۳قسمت بیشتر نبود خون دل بخورم!
یه فصلش‌کامل شد شروع میکنم!^^

آراگُل .
ما دیگه عادت کردیم بهش
نیم ساعت بگذره و نلرزه نگرانش میشیم -_-

:)))))))
جدی آدم‌اذیت میشه ولی،استرس میگیره با هر تکون کوچیک!:/

گلاویژ ...
منم هی میگم آغا به اکثر امام زاده ها قسم اینا توطئه ی آمریکاس، ولی کو گوش شنوا 

والا!!از نسخه های وطنیم ضد خودمون داره استفاده میکنه الان!بازم خوبه سی دی داریوش نداد دست ایران که سیل مارو ببره!!!:)))

ستــ ـاره
=)))) وای چه توصیفاتی.

راستی اون سایتی که خواستی درباره فیلم و اینا 
letterboxd.com رو میشناسم :)

مرسی!:)))


خیلیییی خوب بود سایتش مرسی!*-*
دقیقن همون امکاناتی رو داشت که میخواستم!:)
منتها با ریتینگش مشکل داشتم یکم!فک کنم خودم باید بشینم یه سایت بزنم،بعد واسه یه فیلمایی که به شخصه نمیپسندم اجازه ی امتیاز بالای یک ندم مثلن!!همچین رفتار دیکتاتورمآبانه ای رو بیشتر میپسندم!^^

پرهـ امـ
نه مـ ن که شمالی نیستم که ! :))

فک کردم اون «هم» واسه خودتون بود!:)

ــ یاس ــ
این بیشترین شدت خنده ای بود که این چند وقت از خوندن چیزی تجربه کردمممم یعنی تو محشری به خدا اشک از چشام اومد=))))

همیشه بخندی بلامیسر جان!:))

آدم به ذوق میاد تو ازش تعریف کنی!^^ :*)

داداشی^_^
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
عااااالی بود،یعنی به شدت عاااالی بود:))))
اول که درمورد آقای س.ب گفتی فک کردم کل این متن درمورد اونه شاید،بعد گفتم خدا کنه درمورد مهمونیاشون و عربده های بچه های فامیلشونم بنویسی!بعد دیدم داستان یه چیز دیگه ست:)))
درمورد دویدن بابا گفتی،گفتم خدا کنه درمورد قضیه بچگی من و خفاش داخل اتاق هم حرف بزنی!(*** ****** *********** ***** *** ********** **** ****** **** ******** **** ** ********** *** ****** ***** **** **** ** ****** ********** ***** ** **** ** ***** *** *** ** **** **** ** ****** ********* *******)یا مسعود و...عالی بودا ینی:)))
در ادامه مردم از خنده وقتی در مورد مزرعه مامان گفتی:)))
و بمیرم برای جفتشون که عشقن عشق...
خیلی خندیدم خیییییلی،یعنی از چشام داره اشک میاد:)))
و خداروشکر که سالمین همتون:)

س.ب نه ر.ب!!=)))

گرفتار افتادیم به این برکت!جدیدن بچشونم به جمع دوندگان خونه اضافه شده،دو قدم راه میره میفته کل خونه مرتعش میشه!چقد وزن داره مگه بچه یه ساله؟!-_-
اونو تو یکی از کامنتا تعریف کردم!=))
😁😁😁😁😁😁😁
دیگه تو بیشتر از همه میدونی چه داغی کشیدیم سر مزرعه!:"(
عزیزم!*-*

یک بلاگر
مزرعه هه خیلی خوب بود :)))
سایتی رو برای فیلم نمی شناسم ولی می تونم درست کنم.
یکم زمان می بره و قطعا نیاز به یک اسپانسر هم دارم که پول سرورش رو بده!

مرسی!:))

ساختش که خیلی باید طول بکشه!وارد کردن این همه فیلم و انیمیشن و عضو گیری و اینا زیادی زمان بره!:)

گلاویژ ...
حالا بدبختی اینجاست که ما طبقه ی سومیم زلزله بیاد نه از آسانسور میشه استفاده کرد نه از پله ها :|
ماجرامون خیلی غم انگیز میشه :(

ای بابا!:(

من باشم خودمو از پنجره پرت میکنم پایین!:(

جنابــــــــ دچار
خخخخخخ :) نوشته هم خوب بود :)))

خیلی ممنون!!:))

یک بلاگر
ساختنش برنامه نویسیه
ولی عموما محتوا رو می شه سپرد به کاربران که کاربران اطلاعات رو وارد کنند :)
اینطوری خیلی راحت تر میشه 

همین پیداشدن کاربرا سخته

چون با زیر ۱۰۰نفرم حتی به این زودیا نمیشه راه بیفته!:)

جو لیک
من یه تجربه از زلزله دارم، بچه سال بودم، تنها چیزی که یادمه اینه که داشتم گریه می کردم و مامانم هلم داد تو راه پله که برو پایین واینستا دم در :))
بعدش هم همه جمع شدیم تو حیاط، آقای همسایه باغچه رو آب داد، بعد تر ترش من و برادرم و پسر همسایه راکت آوردیم بدمینتون بازی کردیم چون هر چقدر منتظر موندیم زمین نلرزید دوباره :))

وای این صحنه که چندنفر دارن تو حیاط بدمینتون بازی میکنن تا زلزله بیاد عالییییه!:)))))

بال و پر زلزله ریخت از این خونسردی!حق داشت پس لرزه نزنه دیگه!:)))

مهدی صالح پور
یه سایت بود، به اسم ای‌ریپابلیک . خیلی خوب بود، حیف فیلتره الان.

چی فیلتر نیس اینجا!-_-

مرسی بابت سایت ولی پیداش نکردم!:)

محمود بنائی
عنوان را که دیدم فکر کردم یک آهنگ خوب پیدا کردی :))!
برای همسایتون یک تبر تهیه کنید تا این همه به دردسر نیفته، از این تبرهای آتش‌نشانی :)
خوشبختانه مادر من به جز همون پاسور بازی دیگه ای را بلد نبود وگرنه ما قطعا دچار سوءتغذیه میشدیم. 
امیدوارم این زلزله بیخیال این مملکت بحران زده بشه. 

تو خط سلیقمه آهنگش!:)

عالیه اصن!برای تولد دوسالگی دخترش میخرم دیگه این همه با لگد و اینا به زحمت نیفتن!:)))
اتفاقن چون برداشت هر محصول چنددقیقه ای طول میکشه مامانم بینش همین پاسوره رو بازی میکنه!:دی
والا...کم مشکل‌داریم...

یک بلاگر
فکر کردم میشه چند نفری جمع بشیم و یک سایت گروهی بنویسم :)

خیلی مشکل‌و‌ دردسر داره ها!:))

یک بلاگر
مشکل و دردسر برای چی؟
یه سایت عادیه دیگه . به هر کسی یه ساب دامین میدیم می نویسه برای خودش
ولی خب هزینه اش بین ادمایی که توش دارن می نویسن تقسیم میشه

خب اون چیزی که تو تصور من بود یه سایت با کاربرای چندصدهزارتاییه که فیلمای همه ی دوره ها توش ریت بندی شدن،واسه همین میگم‌مشکله چون زمان و فرصت خیلی زیادی میخواد:)

صخره .
مسییییی*______* دختر تو توی طنز هم باید قلمت قوی باشه اخهههه؟ چه معنی میده واقعا ؟! دهاع:-D 
مرسی شادمون کردی اقا:)

هندونه ها زیاد شده میشه یه چندتاشو بذارم زمین لااقل؟!:دی

عزیزدلی صخی!جدی جدی!:*)

__ پریچک __
خیلی ناز نوشتی:))))
نصف شبی زیرپتو کلی خندیدم❤❤❤

مرسی پریچک جان!:*)

همیشه بخندی!*-*

پرهام :
دیشب درک کردم این پست رو! مامان من شروع کرد به جمع ظرفا از جلوی مهمونا:/ بعد عموم وختی پایین بودیم گوشیش رو در آورد که اخبار رو تو تلگرام چک کنه بعد یه هو چشماش گرد شد گفت: ععععههههه.... بعد ما همه گفتیم الان میخواد بگه یه جا دیگه 9 ریشتر اومده، سرشو بلند کرد گفت میدونستید این دختر بازیگره با اون پسر فوتبالیسته ازدواج کرده0_o
بگذریم حالا. میگم الان مادر توی رنکینگ مزرعه دارا چندمن؟:))

خیلی بد و نگران کننده س که هممون داریم تجربه ش میکنیم.

این‌جمع کردن ظرفا خیلی خوب بود!:))))))
خوبه باز فکرشون به اینجور مسائل رفت یکم جا برای نگرانی زلزه تنگ شد!:))
۲۲می!:))
تهش همه ول میکنن میرن،مامان من تک‌ و تنها به تبادل محصولاتش میپردازه!:/

بیداد درویش
چه بامزه روایت کردی :)))
چقدر مامانتون ریلکس طور :))

ممنون!:))

آره کلا مامان تو همه ی شرایط اینطوریه،مخصوصا موقع فیلم ترسناک دیدن!:))

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
کمی‌ از «منـ»ی که دوست داشتم باشم...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان