برنامه ریزی جامع مقابله با فوبیاهای درون!

تصمیم گرفتم برای اینکه با ترسای بیمارگونه م مبارزه کنم ، یه لیست ازشون بنویسم و سعی کنم تک تک با هرکدومشون گلاویز شم تا بتونم کنار بذارمشون!


ترس پرش از ارتفاع: نه فقط ارتفاع،بلکه هر سطحی که حتی نیم‌متر با زمین فاصله داره.چندبار رفتم رو‌ مبل یا تخت سرپا وایسادم و سعی کردم‌ جفت پا ازش بپرم پایین!ولی واقعا توانشو نداشتم!هی قربون صدقه ی خودم رفتم ،به خودم وعده وعید دادم که ازین بستنی گرد پسته دارا واست میخرم،ولی نشد!همش تصورم از پریدن استخون ساق پاییه که از شدت ضربه از زانو زده بیرون!

ترس از هر نوع جونور اعم از پرنده،جونده،خزنده به جز تمساح بیرون از آب : یه همستر داشتم،هرموقع میخواستم بهش غذا بدم مثلا یه حلقه‌ هویج برمیداشتم از راه دور پرتاب میکردم‌ تو‌ آکواریومش بعد میدویدم میرفتم سنگر میگرفتم!همستره م وایمیستاد پوکرفیس منو‌ نگاه میکرد که خب ابله،اگه میترسیدی چرا منو خریدی! آخرشم وداع عاشقانه ای باهاش داشتم و همچین که دستامونو از رو شیشه به هم چسبونده بودیم بهش گفتم دوست دارم،ولی بخاطر‌ خودت باید از هم جداشدیم...اونم گفت زر نزن بابا،دختره ی بی عرضه، بعدشم رفت با یکی بهتر از من!

درکل همیشه میترسم که ممکنه الان گازم بگیرن یا پنجول بکشن!منتها تمساح بیرون از آب یکم کُنده بچه م..تا بیفته دنبالم گازم بگیره طول میکشه،هم اینکه دهنش گشاده و یهو سر آدمو میکَنه میندازه دور،درد موضعی نداری دیگه ، در دم تموم میکنی!

ترس از سرما تو‌ خواب مردن : نمیدونم چند در میلیون امکان داره یکی که هفت هشت تا لایه لباس ضخیم پوشیده،و تختشو چسبونده به شوفاژ و پتوش با اره برقیم پاره نمیشه،از سرما تو ‌خواب دار‌فانی رو ‌وداع بگه،ولی خب خیلی ترسناکه که تصور کنی صبح جسد سفید و منجمدتو پیدا میکنن،در حالی آخرین نگاهت به در اتاقت بوده تا بیان و نجاتت بدن...

ترس از کشیده شدن ناخون رو‌ این‌دفتر طلقیا : ترسم بخاطر اینه که هروقت یکی دستش میخوره بهشون و صدای ناهنجار خرچ خرچشو میشنوم،به تنم رعشه میفته و همه ی دندونام درد میگیره.اینه که وقتی نگاشم میکنم یا حتی شکلشو تصور میکنم همین احساسات بهم دست میده و همیشه ترس مواجه شدن باهاشو دارم.

ترس از خفه شدن تو زیردریایی:من نه بابام زیردریایی داره،نه مامانم،و نه حتی اجدادم کف پاشونو تو زیر دریایی گذاشتن،و خب طبیعتا نه حتی زیر دریایی رو جز تو‌ کارتونا جایی دیدم!ولی خب خوف دارم که نکنه به دلایلی برم تو زیردریایی و بریم هزاران فرسنگ زیر‌دریا و بعد همونجا زیردریاییه پنچر شه و نشتی بزنه و مائم همونجا به لقا الله بپیوندیم.

ترس از کالری نون خامه ای: برای فردی مثل من خوردن نون خامه ای فقط در وهله ی اول جذاب به نظر میاد،چون بعد خوردنش تازه سرزنش شدن بوسیله وجدان درونیم شروع میشه!میدونی این نون خامه ای که خوردی چه حجمی از خامه و شکر داره؟!میدونی هر یدونه نون خامه ای 300کالری داره؟!میدونی برای سوزوندن کالریش‌باید نیمساعتی مثل اسب بدوی؟!الان عذابی که من دارم میکشمو حس میکنی؟!فکر میکنی خوردنش ارزش اینو داشت که سلامتیتو زیر پا بذاری؟!میدونی هر یدونه نون خامه ای که میخوری انسولینای خونت چه خنجی به صورتشون میکشن؟!

خلاصه انقد این وجدانه زرت و‌پرت میکنه که به کل اون چندثانیه لذتی که از خوردن نون خامه ای بردمو از ذهنم پاک کنم.

الان برای شروع تصمیم گرفتم از همین مورد آخر شروع کنم!برای مبارزه با ترس از کالری نون خامه ای،همین الان دارم شال و کلاه میکنم برم شیرینی فروشی یه پاکت نون خامه ای واسه خودم بگیرم و بدون در نظر گرفتن عذاب وجدان بشینم لب پنجره با چای دارچینی بخورمش!

اصلا حقیقتشو بخواین همه ی هدفم از نوشتن این متن و برنامه ریزی برای مبارزه با ترسام و اینا واسه این بود که هوس نون خامه ای کرده بودم ، منتها نمیدونستم چجوری دهن وجدانمو ببندم!

MasiRika
__ پریچک __
جونم .. :))
میدونی من یکی از آرزوهام اینه یبار از میدون انقلاب نون خامه ای بگیرم .. البته اصلا سایز عادی ای نداره و هر یدونش اندازه یه کف دسته  :|
هربارم با ندای اینکه بابا دم میدونه کثیفه نخور مریض میشی میمیری با حسرت ازشون عبور کردم ... 
ولی چای دارچین گزینه ی خوبیه چون به داد انسولینت میرسه :**
آخ از همستر .. 
 منم یه مدت داشتم .. ۵ تا .. ولی خدا میدونه یبارم دست نزدم بهشون،حس موشو بهم میدادن و از بوی بدنشون حالم بد میشد .. و فروختمشون .. با قفس ۳۰ هزار تومن .. مفت بود خواهر مفت :))
خیلی ام جیشو بودن کثافتای نمک نشناس .. اه اه :|
و خب می تو .. حتی از پشه ام میترسم و معمولا بعد دیده شدن در نبرد با این دوستان از سمت خانواده مورد تمسخر و پس گردنی قرار میگیرم:))
پاشو پاشو برو شیرینی فروشی .. نووش جونت :**

آخ آخ دیدم از این نون خامه ای قلمبه ها که ۹۸درصدشم خامه س!❤_❤


راس میگی یه جایی راجب درمان طبیعی دیابت خونده بودم که دارچین و زیتون مث انسولین عمل میکنن تو خون،ولی یادم رفته بود.الان یکم وجدانم‌ آرومتر شد،از دیروز یه جایی کز خورده بود!مرسی بابت یادآوریش!*-*
پنججج تا؟!من از پس یدونه شم بر نیومدم!!من گذاشته بودمش رو‌راه پله که بوش کمتر اذیت کنه،نمیتونستم حمومش کنم فقط پوشالاشو عوض میکردم،بازم بوش هرروز بدتر میشد.۵تا همستر ۳۰؟!چه حالی کرد اونی که بهش فروختی!:))))
عزیززززم!=))
من یکم از حشرات کمتر میترسم!مثلا سوسک و اینا رابطه خوبی باهاشون دارم،کوچولوان کاری ندارن بندگون خدا!:))
ای جان مرسی!:***

آسـوکـآ آآ
عِ
جن چی پس :|

خب من حاضرم جن ببینم تا اینکه تو زیردریایی خفه شم!:))

[اگه جنی اینجا رو میخونه دروغ گفتم آقا،نیا!!]

!!!!!
تنها چیزی که فکر کردن بهش باعث میشه یخورده بترسم اینه که صورت خودم در وضعیتی که درحال بالا رفتن از پله ها با صورت زمین خوردم و دندون ها و دماغ و اینا داغون شده تصور میکنم !

میتونم تصورش کنم چه حسیه!!:))))

منم همش میترسم پام گیر کنه به اون سنگ افقی پله که یه ذره از عمودی زیرش جلو‌تره،بعد بیفتم و همچین وقایعی که‌گفتی پیش بیاد!:)))

A l i
تنها فوبیایی که دارم شاید تنهایی توی تاریکی باشه، واسه همین تلویزیون ما اکثرا تا ساعت 2-3 بازه و صدا میاد همیشه ولی خب اگه نخوابم و تلویزیون هم خاموش باشه و همه جا تاریک باشه میرم تو حال میخوابم :|

نون خامه ای ؟ کالری ؟ :| من دو سال پیش اینا میرفتم دکتر برا رژیم و اینا (من واقعا چاق بودم در حدی که عکس ششمم رو نگاه میکنم میگم این منم؟ :|) بعدش خب رفتم ورزش و اینا الان بهتره اون موقعی که دکتر رفتم 5 کیلو کم کردم ولی خب الان باز پرش کردم 86 عم ولی خب قد و هیکلم گنده‌ شده به موجب ورزش ، حرفم اینه که دکتره نمیذاشت حتی سس بخورم :| یعنی عااااااااااااا میگفت بستنی حتی نباید بخوری موز به هیچ وجه پیتزا عمرااااااااا :| بعد دیگه دیدم نمیشه قطع کردم نرفتم ..
متوجه شدم که هیچی مث ورزش آدمو رو فرم نمیاره .. من تو این چند سالی که ورزش میکنم خدایی هیچ پرهیزی نداشتم و ندارم :| عین گاو ناهار و شام میخورم :| عین گاو برنج میخورم و عین گاو شیرینی و همه چی کلا :|
شمام خیلی رو پرهیز و اینا فکر نکن =| اصلا خوب نیس ..

کشیدن ناخن رو دفتر که صدا نمیده :/ ناخن رو تخته سیاه یا کچِ تازه روی تخته سیاه حتی :)))))))))) عجب صدایی :دی

ترس از ارتفاع پرواز رو هم شامل میشه ؟ :|:|:|:|:|

از اون شیرینی هایی که خریدی تعارف نکن عااااا مرسی من نمیخورم صرف شده نوش جونت :|:|

یکم اذیت نیستن بقیه اعضای خونواده؟!😶


اوووو پ چی میمونه واسه خوردن؟!نه به دکتر تو،نه به دکتر دوستم که بهش گفته بود شبا برنج بخوره!:|
جدی آره هیچی به اندازه ورزش تاثیر نداره!
خب شما مورد مرحمت خدا بودی قدت بلنده!من هم قدم کوتاهه هم استعدادشو دارم،واسه همین همش باید مراعات کنم!!-_-

رو‌تخته سیاه باز قابل تحمل تر از دفتره!یه مدل دفتر اونموقعها بود که چپ و راستش میکردیم شکلش عوض میشد،اسمش یادم نمیاد!ازون جنسیا!بعضی سفره هام هستن اینطوری صدا میدن!:))
نمیدونم هرموقع بال درآوردم امتحان میکنم!:)))))
باشه پس،ما که تعارف نداریم با هم،لابد نمیخوری دیگه!^^

شکوفه .
این وجدان هم.... دهنش سرویس

اسیر کرده مارو!-_-

پشمآلِ پشمآلو
راهکارت برای مقابله با ترس از خفه شدن تو زیردریایی رو میخوام بدونم:دی

دیگه دارم صبحا به نیت خرید زیردریایی پول میریزم تو قلکم! :دی

البته با این روندی که پیش گرفتم فقط تو gta میتونم بخرمش!:/

الکس وات
نمیدونم چی بگم :| :)) از بین اینا دلم زیر دریایی خواست ولی :| فضاش احتمالا فضای دنجی باید باشه :| 

آره آدم عاشق که شد بره توش بشینه داریوش پلی کنه،بعد به اندازه ی کافی که رفت تو عمق،سوراخش کنه راحت شه از این زندگی!!

پرهام :
به "وجد" اومدم از خوندن این پست! روی کلمه ی "وجد" تاکید داشتم که بگم در راستای همون تصمیمم مبنی بر انتخاب واژه های درست، این واژه رو انتخاب کردم:))
یه جورایی شبیه این نوشته های طنز نشریه های خط خطی و بی قانون و اینا شده بود:)
در مورد ترس اول: آخه پرش از نیم متر ارتفاع؟:| میخوای اصلا با چتر نجات بپر :|
درمورد دومی: جسارت نباشه، ولی همون سوال همستر، واقعا چرا خریدیش؟
درمورد سومی و چهارمی و پنجمی صحبت خاصی ندارم، فقط درمورد ششمی، الان من نصفه شبی از کجا نون خامه ای بیارم؟ الهی توی یه زیردریایی سوراخ شده که پر از همستره گیر بیوفتی و درحالیکه همسترا دارن به دیواره های از جنس دفتر طلقی زیر دریایی ناخن میکش، از ارتفاع بیست متری بیوفتی توی سیبری و خوابت ببره:|

+یه چیز دیگه در مورد اولی:حالا بذار من یه فیلم بهت معرفی کنم که ترست از ارتفاع بریزه! ویدئوی سقوط آزاد فلیکس بومگارتنر از استراتوسفر کره ی زمین به ارتفاع 30 و خرده ای کیلومتر از سطح زمین!
 نمیدونم دیدیش یا نه. یعنی طرف چهار دقیقه فقط داره می افته :)))

https://goo.gl/LrSa3e

لطف داری مرسی مرسی!منم «مفتخر» شدم از تعریفت!:)

چه توهین بزرگی بود به اون بنده خداها!:))

من در حال پرش از نیم متر ارتفاعم حتی زمین خوردم و شتک شدم!ترس داره خب! 😶

درسته ازشون میترسم ولی دوسشون دارم!دیگه یهو زد به سرم یه همستر بگیرم که روزای پیری عصای دستم بشه!:))

امیدوارم تا الان نون خامه ای پیدا کرده باشی و نفرین زیباتو پس بگیری!:|
من تحمل همه شو یه جا ندارم واقعن!:|

+عججججب چیزی بود لعنننتی!!یعنی من وسطای دیدنش نفس کم آوردم استپ زدم‌ چندتا نفس عمیق‌کشیدم بعد دیدم!!چه دلی دارن اینا!!
حالا اگه من بودم یا چتر نجات وا نمیشد،یا اکسیژنم نم میزد تموم میشد،یا اینکه به خیر و‌ خوشی میومدم پایین ولی آخر راه باد میزد منو منحرف میکرد سمت دهانه ی آتش فشان فعال!:/

محمد هستم
تمساح همچین کند هم نیست.
اگه جای سر، دست یا پات و قطع کرد چی؟ :/

جدی؟!یعنی بدوئم بازم بهم میرسه؟!ای بابا!:/

به نکته قشنگی اشاره کردی که از ذهن تیزم دور مونده بود!:|
حالا من سعی میکنم سرمو ببرم تو حلقش که جای دیگه رو گاز نگیره!

الکس وات
آدم اگه عاشق بشه که تازه شروع میکنه زندگی کردن رو :-" زیر دریایی رو واس کتاب خوندن و فیلم دیدن و تخته نرد بازی کردن میخوام :)) 

آره فقط وقتی عشقش تموم شد متوجه میشه چه زندگی زیبا و شیرینی داشته و اینطوری زندگی رو‌مجددا شروع میکنه!:))

پارک محل مناسب تریه!ارزش نداره واسه فیلم دیدن و تخته نرد آدم از جونش مایه بذاره!😶

گلاویژ ...
انسولیناتو چطور توجیه کردی؟

هنوز توجیه نشدن،غرغر زیرلبیشونو حس میکنم!=_=

Anne Shirley
من به شدت فوبیای حشرات و حیوانات و کلا هر جونوری غیر انسان دارم :| ببین هرررر جونوری ها :| بعد هی هم داره اوضاع بدتر میشه و ترسم بیشتر حالم بدتر میشه موقع مواجهه باهاشون :/ 
وای وای، ما دو سه بار شب سلدا داشتیم جای همگی خالی D: بعد نامردا همه جا هم شیرینی خامه ای بود ^_^ :/ منم نانردی نکردم عین گاو خوردم D: به شخصه میتونم بگم از اونجایی که کلا شیرینی خور نیستیم شاید بیشتر از مصرف یه سالم من اون چند شب شیرینی خوردم و خا تا یه هفته عین خیالم نبود تا اینکه رفتم رو ترازو و دیدم خاک به سرم قشنگ یه کیلو اضافه شدم (با کف دست به پیشانی میکوبد) ولی خا از اونجایی که من یجوریم که هم زود وزنم زیاد (با یه لیوان اب حتی -_- ) و هم زود کم میشم یه روز غذا نخوردم و هم اکنون به وزن قبلی خود بازگشته ام D: 

یه مصاحبه دیده بودم از یه روانشناسی،میگفت برای مقابله با ترستون از بعضی حیوونا،سعی کنین هربار که میبینینشون جای ترسیدن تو دلتون قربون صدقه ش برین الکی و تلقین کنین که چقد بامزه و دوستداشتنیه!من اول جدی نگرفتم حرفشو،بعد که راجب سگا امتحانش کردم(ما به طور ژنی از سگ وحشت داریم!) جدی جواب داد!نه اینکه نترسم،ولی دیگه از یه کیلومتری ببینمش دست و‌پام نمیلرزه!!حالا توام میخوای دونه دونه نسبت به هر جونوری امتحانش کن شاید جواب بده!:)

چه رسم قشنگی دارین تو خونواده!ایشالا که به خونواده ی مائم برسه و شب یلدا با شیرینی خامه ای از همه پذیرایی بشه!=)
یه روز غذا نخوردی حل شد؟!=)))یعنی عاشقتم!=))

خاتون ..
اون تیکه راجب همستر رو که خوندم خنده ام گرفت ..خیلى بامزه بود..قشنگ در حقش جفا کردى تو اون مدت..اخه دختر مگه مجبور بودى؟:))
میشه به من توضیح بدى دقیقا چجورى میخواى به ترست درمورد غرق شدن تو زیر دریایى غلبه کنى؟:|
بعد ترس از جدا شدن از کپسول اکسیژن تو کره ماه چطور؟جزوشون حساب نمیشه؟یا مثلا فوران اتشفشان وقتى دارى بر فراز یه قله اتشفشانى فعال که ازش خبر ندارى قدم میزنى مثلا ؟ترسناکه ها:/

آخه همش عکس و فیلم همستر میدیدم دلم غنج میرفت براش!

بدم‌ نمیگذشت بهشا!یعنی پفک و سوسیس و‌ پیتزائم بهش میدادم،فلفلم خیلی دوس داشت!از نظر عاطفیم بهش میرسیدم منتها بعدش فهمیدم علاقم یه طرفس،بی لیاقت بود یکم!-_-
توش میشینم اگه به مدد باری تعالی غرق نشدم‌ترسم میریزه!:}
تپش قلب گرفتم بهشون فک کردم!چقد تو دنیا چیزای ترسناک هس آقا!:/

Anne Shirley
حالا باز سگ میشه یه جوری قربون صدقه‌ش رفت و یه چیزی داره که قربون صدقه‌ش بری ولی تو به من بگو من قربون صدقه چیه سوسک برم؟؟؟ :// 
مثلا بگم الهی قربون اون چرکات بشم؟ یا الهی من به فدای اون بال نازکت؟ :| 

اره با یه روز نخوردن تازه اونم فک کنم ۱۲ ساعت نشد ینی فقط ناهار و نمیدونم اون بین چیزی نخوردم ولی شب برنج حتی خوردم ولی خا خداروشکر حل شد و به حالت قبل برگشتم D: 

سوسک ظاهرش غلط اندازه،وگرنه خیلی قلب مهربونی داره
بی آزار واسه خودش یه گوشه چرخ میخوره طفلک!:))

من سیستم گوارشیتو تحسین میکنم!
قشنگ معلومه اهل دلن!!:)))
معده و‌روده ی عزیزم،یه مقدار یاد بگیرین!-_-

سولانژ ...
عجب تصمیم درجه یکی! و ااخ نون خامه ای لعععنتی با چای دارچین دلم خوااااست ...
خیلی طنز باحالی داری حسابی نیشم تا بناگوش باز شد :)) مقسی ...
و اینکه ترس هاتو شناختی و قیام کردی علیه شون واقعا قابل تقدیره :*

منم الان دلم خواست دوباره!انسولین جانا العفو!:))

مرسی که همیشه انرژیت مثبته سولانژ جانم!:*)
فقط مشکل اینجاس که تا مرحله ی قیام باقی مونده!:))

سولانژ ...
جیزس کرااایس خواهش می کنم:)
و اینکه نهههه تو می تونی پاشو شورش کنم :)))
بزن نون خامه ای ها رو شتک کن :)))
بلعیدنشون کن :)))

دلم میسوزه واسه نون خامه ایا خب...نمیشه یکم ملایم تر باهاشون رفتار کنم؟!=)

با این همه ترس..باید بزنم خودمو شتک کنم که به همه چی پایان بدم!:))

فاطمه
خنج؟!  وای خنج؟! ماهم میگیم خنج. من نمیدونم چرا از به کار بردن کلمه خنج توی نوشته اش ذوق کردم!!! 

عزیزم!!:))

همه میگن خنج خب!:))

آسـوکـآ آآ
کامنت پست بعدت بسته بود
خواستم تشکر کنم
که منم بردی به 11 سالگیم
به خاطره کتابهای هری پاتر
بخ دغدغه ی حتما مترجم ویدا اسلامیه باشه
به اینکه کی چند صفحه خونده . . .
هاگوارتز و تصور اینکه من اگه اونجا بودم چی میشد
همه چیز زنده شد
اول نوجوونیم زنده شد برام
ممنونم :)

آخ که چه دوره ای بود...منتظر موندن برای قسمت جدید فیلمش...حس اینکه‌ ولدمورتی که تو کتاب توصیف شده چه شکلی میتونه باشه..:)

حقیقتش بعد نوشتنش خیلی حس بدی بهم داد،یه بغض مزخرفی که چقد زود از یازده سالگی گذشتم و شاید واقعا هاگوارتزی وجود داشته باشه که منو نخواسته،ترسیدم با گذاشتنش  این حس بده منتقل شه
خوشحالم که تو حس خوبی داشتی از اونموقعها!:*)
خواهش میکنم:*)

صخره .
ففط لحظه وداعت با همستره:-D
وای مسی*_______* 
چرا انقدر ترسات باحال بودن اخه!:) 

این همه احساس پاش گذاشتم تهش یه چوکه اشک برام‌نریخت!-_-

اصن یجوری میگی آدم ترساشم به چشش خوشگل میاد صخی!*-*

آقای دال
ترس از همستره باحال بود 😁
نون خامه ای هم بخور چاق شی 😁😁

:))

الان معده م نیششو باز کرد گفت نون خامه ای میخوام!چشم غره رفتم خودشو جمع و‌جور کرد!:))
حرف نندازین دهن این بچه،نمیشه ساکتش کرد!:))))

تارا
عاشق شما و ترساتون شدم
اینقدر خندیدم اشکم در اومد

عزیزم...مرسی!:*)

همیشه بخندی :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
کمی‌ از «منـ»ی که دوست داشتم باشم...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان