الان اصلش این بود من تو بریتانیا بدنیا میومدم و پرورش می یافتم و به زندگی عادی خودم ادامه میدادم، خلاصه که سربه زیر میرفتم دانشگاه و سر به زیر برمیگشتم خونه...
بعد ملکه الیزابت منو تو یه ختم انعامی سفره حضرت ابلفضلی چیزی میدید...میگرفت واسه نوه ی لعبتش هری!
هم من این همه مصیبت نمیکشیدم،هم اون هری طفل معصوم میفهمید زندگی با یه دختر فرشته مسلک و حوری سیرت چجوریه!
خدایا این حرکتت که گردالی قرمزه ی منو تو گوگل مپ با دست کشوندی از بریتانیا انداختی ایران ظلمه به این برکت... نه حق من بود نه حق پرنس هری بدبخت!
یه بارم اومدم بشینم حواسم نبود نشستم رو عدد 4 کنترل تلوزیون،خودجوش رفت کانال 4! دیدم یه مرده با شلوارک خال خال پشمی بنفش دو زانو نشسته رو صندلی داره تو نعلبکی چاییشو فوت میکنه! انقدر از غیر مترقبه بودن حضور من معذب شد که هول ورش داشت دستش خورد به میز، لیوان چایی چپه شد ریخت رو سیم پیما شبکه رفت هوا...یکی از تو اون تاریکی داد زد آبجی شرمندتم فعلن این مستند حیواناتو ببین تا من اینجارو راست و ریست کنم... ازونموقع هربار میزنم شبکه چهار داره مستند حیوانات میده...نگرانشونم!!
پ.ن:من اگه کانال تلوزیون بودم شبکه 4 میشدم!همینقدر مظلوم!
پ.ن 2:جریان روشنفکری خاصی راه افتاده بدین صورت که "کمپین موافقت با تک هروفی شدن کلمات با توجه به تلفز آنها" یعنی این لعنتیا فراخیت جسمیشون مبنی بر اینکه حال و حوصله ندارن شکل درست کلمه هارو یاد بگیرن م یجوری باکلاس بیان میکنن که عادم دلش میخاد دیگه کل جملشو قلت قولوت بنویسه که به این جریان روشنفکری بپیونده! نکنین ازینکارا...فردوسی بنده خدا سی سال رنج برد عجم زنده کرد بدین پارسی!گند نزنین بهش!-_-
پ.ن 3: چندوقته آی فیلم سریال "مدرسه ما " رو گذاشته تو لیست پخشش!همه ی ماهایی که تو اون دوره این سریالو میدیدیم عاشق +این معلم ادبیاتهبودیم!!هممون!!هرکیم که نبود هنوز تو حال و هوای محمدرضا گلزار مونده بود!^_^ +خیلی دوس داشتنی و نوستالژیه!عمیقن ناراحتم که نمیتونم تلوزیون ببینم!
پ.ن 4 : 2 ماه و نیم مونده واس دیدن نتیجه ی تلاشام...این روزای پر استرسو دوس ندارم...این ترس و دلهره ای که 18 سالگیمو اذیت میکنه رو هم!وحشتناک تر از همه برای خودم اینه که خود الآنمو هم دوس ندارم...دلم میخواست خود قبلیمو بغل میکردمو نمیذاشتم بره...میترسم از اینکه 2ماه و نیم دیگه انقدر اوضاع بد باشه که دلش نخواد برگرده!
ماه رمضون چندسال پیش یه سریالی میداد به اسم چندکیلومتر تا بهشت،داستانشم اینطوری بود که دزدا میزدن مهدی سلوکی رو آش و لاش میکردن،جسد نیمه جونشم پرت میکردن تو یه باغی...مهدی سلوکیم بصورت یه روح سرگردان همه جا پیچ و تاب میخورد و به تصور عموم از روح، از در و دیوار رد میشد...
همون سال یه پسربچه ۱۳ساله بعد از دیدن فیلم تصمیم میگیره خودشو با روسری حلق آویز کنه تا روح بشه بره محل کار مامان و باباش ببینه چی پشت سرش میگن!ولی متاسفانه بر اثر خفگی فوت میکنه.در کمال بهت و ناباوری خانوادش از عوامل فیلم شکایت میکنن!همین اقدام به شکایتشون هم به حدی مضحک و مسخره بود که کسی اهمیت نده و به حساب داغدار بودنشون بذاره.
ولی امروز متوجه شدم نات انلی قضیه جدی گرفته شده،بات آلسو چند روز پیش دادگاه علیرضا افخمی رو به جرم مشارکت در قتل شبه عمد و یه سری شر و ور دیگه به پرداخت ۲۰درصد از دیه مرد کامل محکوم کرده!!!
خواستم بگم...همین قاضی و دادگاه دستور حبس میده واس یه کاریکاتور،حبس میده واسه هشتگ توئیتر...واسه یادداشتای شخصی ای که هیچ جا منتشر نشده...به جرم شاعر بودن شلاق مینویسه...به جرم نوشتن....به جرم فکر کردن...دیدم ساکت بمونم و چیزی نگم بهتره!...
آدم میمونه بخنده یا گریه کنه!...
پ.ن:از باگای سینما اینه که یکی که نهایت درخشش بازیگریش اونجایی بود که تو "کیش و مات" بعد از خودن قرص مسهل رو مبل شماره ۲میگرفتدش ،یا اون خانومی که بزرگترین افتخارش بازی تو اخراجیهای چندم ده نمکی،در نقش بادمجون دور قاب چین شریفی نیا بوده و بعد شونصدتا عمل زیبایی هنوزم نقش چندم فیلمای سوپرمارکتیه میان به سیمرغ گرفتن نوید محمدزاده انتقاد میکنن!!...
حسادت پدر همه رو در آورده...
پ.ن ۲:به فرزندان خود علاوه بر سوار کاری و شمشیر زنی و شنا،بیاموزید حسادت اخه،جیزه،درد بی درمونه!
کی زندگی همش غمه... (همه ی زندگی غمه) بیا مره یاری بدن (بیا منو یاری کن) می دیله دیل داری بدن (به دلم دلداری بده) کی زندگی همش غمه ( همه ی زندگی غمه) یه دونیا غم می همدمه ( یه دنیا غم همدممه) ننی چیجور غم دارمه (نمیدونی چه غمی دارم ) تره می ور کم دارمه ( تورو کنارم کم دارم ) می آرزو می دیل خوشی...انه که تو بیی نشی (همه ی آرزو و دلخوشی من اینه....که بیای و نری! ) ا حرفه باز بوگوفتمه... (این حرفو بازم گفته بودم ) فرس مره...بسوختمه...بسوختمه...(به دادم برس...که سوختم...سوختم... ) چره نیی تو؟ (چرا نمیای؟) بیی دوباره پا گیرم (بیای دوباره جون میگیرم ) تی دستانه حناگیرم...حنا گیرم...اگر بیی تو (دستای تورو حنا میگیرم...حنا میگیرم....اگه تو بیای..)
+این صدا...این آهنگ...این لحن...غم مطلقه... +آهنگ اصلی از استاد دعایی...بازخونی از . . . . !*
پ.ن:عمیقن دوس داشتم همه ی دنیا این گویشو بلد بودن تا متوجه میشدن هرکلمه ی این آهنگ چجوری تار و پود قلب آدمو میشکافه!
پ.ن 2 :این عکسو 6سال پیش گرفتم...جنگلای دوستداشتنی دیلمان :)
*تنها دلیل ذکر ننمودن اسمش اینه که منم و همین یه وب...بزنن شتک و پتکش کنن از دلتنگی متلاشی میشم!:)
وقتی راجب یک جفت کفتر عاشق حرف میزنین و برای مثالش لفظ "شیرین و فرهاد"و به کار میبرین ،خود نظامی دلش میخواد به شخصه از گور در بیاد تک تک کتاباشو از دست ملت در بیاره جمیعن از پهنا بکنه تو حلقتون!!
یه فحش ناجورم به سر تا پاتون بکشه و قهرکنه بره تو قبرش،روز قیامتم از توش در نیاد!
در این حد که هرچقدرم فرشته ها بیان صداش کنن که حکیم ابومحمد الیاس بن یوسف بن زکی ابن مؤید پاشو برو کارنامه اعمالتو بگیر مهرش خشک شده بگه نوموخوام!!
نه جدن خود شما بودین حاضر میشدین خسروی پادشاه،به این سنگین رنگینی -که شاعر در مدحش میفرماید: قد و بالای تو رعنا رو بنازم - رو ول کنین بیاین عاشق جوانکی جلف و بیعار و گستاخ بشین که تا بهش میگین "من مُلدم" و قبل اینکه پاشین بگین "دولوخ گفتم نمُلدم " خودشو زرتی از کوه پرت میکنه پایین؟!نه مرگ من حاضرین؟!؟
پ.ن:
لبهایم را میخندیدی....چشمانم را میباریدی....در رویایت میچرخیدم....آوازم را می رقصیدی...
+تو صداتون چی میریزین که مشت مشت قرص آرامبخشه؟!...
من اعتیاد شدید و مضحکی به سوسیس کالباس و مشتقاتش دارم!ولی خب مامانم چندوقتی هست که مصرفشو اکیدن منع کرده بنده هم مدتیه که تو ترکم!
قضیه از این قراره که هروقت میرم سوپرمارکتی جایی ،اول از همه اِستو (معده م!) نگاش میفته به این یخچال ویترینیا که نمیدونم اسمش چیه!!چشمش که میخوره به به قلمبه های سوسیس کالباس دست میندازه نای منو میکشه میگه : میشه یه سوسیس بگیری؟!...یدونه...توروخدا!!...بگو فقط یدونشو جدا کنه...هزار تومنم نمیشه بوخودا...بگیر دیگه...اِستو نیستم؟! ازونور آپاندیسم یه نگاه به من میندازه میگه : بگیر دیگه براش چرا اینطوری میکنی؟!...نگا چجوری بغض کرده طفل معصوم!! روده مم میگه :تو یکی دیگه حرف نزن!...من بدبخت اسم سوسیس میاد کهیر میزنم...هروقت این -اشاره به من!- سوسیس میخوره سیگمویید و کولون بالاروم جا به جا میشه!معلوم نیست چه کوفتیه....گربه س...سگه...خره...اسبه...تو که این چیزا حالبت نیس...یه جا لم دادی ز اندوه جهان فارغ واس خودت روزگار میگذرونی....کنه سیریش! آپاندیسم اخماشو میکشه تو هم و میگه به کی گفتی سیریش؟!...که یهو از اون بالا زبون کوچیکه داد میزنه :معلومه تو این خراب شده چه خبره داداش؟!اگه گذاشتی دو دیقه کپه مرگمونو بذاریم!مردیکه عربده کش بزاقی!!....زبون بزرگه یکم خودشو اینور اونور میکنه میگه وا به من چیکار دارین؟!من که یه گوشه نشستم نونمو میخورم! خلاصه همینطوری همشون میپرن به هم و سمت هم جفتک میپرونن تا من بگم :ای بابا تمومش کنین دیگه!هرکودومتون یه کوفتی جز سوسیس انتخاب کنین بخرم برم، آبرومو بردین!! همونجا استو دوباره نای منو میکشه میگه اوخجون ازین بستنی گردا که توش پسته داره بگیر!...میگیری؟!...بگیر دیگه! نای مم یه چشم غره به استو میره دمشو از دستش در میاره بهش میگه دستتو وردار کش اومدم...بعد سرشو برمیگردونه سمت من میگه یه دنت شکلاتی واس من بگیر قربون دستت! یهو قلبم میپره وسط معرکه که :دوستان.... چه باشد خوشتر ز لعل لب یار؟!.....مغزم از اون بالا میگه :اهکی!!الان تو همین سوپرمارکت واست لعل لب یار بخره؟! امر دیگه باشه خانوم؟!....قلبمم دست به سینه وایمیسته میگه :هروقت گفتم خاک انداز...تو بیا وسط جفتک بنداز!!... همینجوری که دارن به سر و کول هم میپرن من یه آب معدنی میگیرم و میام بیرون و تا چندساعت که تمام جوارحم دارن به هم فحش میدن به خودم لعنت میفرستم که دیگه پامو تو هیچ سوپرمارکتی نذارم!!
+تو تصورات من این مینیونه شبیه اِستوئه!!:دی پ.ن :انقدر که همه تو وبلاگاتون مشکلات عمیق دنیوی رو بازگو میکنین آدم خجالت میکشه این مدل دغدغه های سخیفشو به دیده ی عموم دربیاره!!شرمنده دیگه داشتم حناق میگرفتم انقد این مسئله رو قورتش دادم!-_- پ.ن 2:بدون اغراق میگم این آهنگ از فوق العاده هم اونور تره...
تا 33ثانیه اولش آدم میخکوب میشه و کلن علائم حیاتیش از بین میره!!چقدر این مرد بی نظیره...
امروز امتحان فیزیک داشتیم،با دو تا از دوستام داشتیم میرفتیم یه ربعه یه چیزی بخوریم بعد برگردیم قزلحصار(کتابخونه!!) مجددن خر بزنیم!
یدفعه ای چشمم خورد به یه پسربچه ای که تو خیابون کنار پیاده رو پیش یه ماشینی وایساده بود،یه گوشیم دستش بود که وجب میزدی از خودش بزرگ تر بود!....دهنشم قد اتوبان تهران کرج باز بود و عین ابر بهار داشت چیلیک چیلیک اشک میریخت و عر میزد!!
ناگفته نمونه یه چیز سبزی به قاعده 25 سانتی متر از حفره دماغش آویزون بود....
همچین دلم کباب شد واسش...رفتم کنارش نشستم کوله مو گذاشتم رو پام گفتم چیه عزیزدلم گم شدی؟!...بچه هه به تعجیل یه فینی کشید که کل اون 25 سانتی متره در لحظه اندر مغاک دماغش محو شد....بعد یه سری جملات نامفهموم با دهن کج و لوج نطق کرد که با رمزگشایی و تحلیلاتی که توسط دوستم انجام شد فهمیدیم میگه مامانم منواینجا گذاشته رفته!
اون یکی دوستم نرگس ازش پرسید گوشی کیه دستت؟!...گفت مامانم...بعد گوشیشو داد دست من!دیدیم قفلش بازه...نرگس با شعف وصف ناپذیری دستاشو زد به هم گفت زنگ بزنیم مامانش!!!...یه نگاه سیامک انصاری طور به دوربین مهران مدیری کردم برگشتم گفتم گوشی مامانش الان دست منه!!...نیششو باز کرد گفت خب زنگ بزن به باباش!...این دفعه دوربین مهران مدیری عمیق تر زوم کرد روم!گفتم نرگس جان تو گوشیش که اسم باباهه رو سیو نکرده بابای بچم!!اینو که گفتم بچه هه که ساکت شده بود و اونم نگاش سمت دوربین مهران مدیری بود دوباره مارو نگاه کرد و شروع کرد به شیون کردن!
همون لحظه از بوتیک روبرویی یه پسره دست در جیب ،با لبخندی ژکوند و نگاهی خیره به افق اومد بیرون..داشتم تو دلم آوای ملکوتی "فتبارک الله احسن الخالقین" سر میدادم و تو دلم جلز ولز اسپند دود میکردم و فوت میکردم تو صورت و چش وچالش که برگشت سمت ما!
دوستم بهش گفت آقا ببخشید این بچه رو میشناسین؟!
پسره یه لبخند دندون نما زد-به حدی که فک کنم دود اسفند تا لوزالمعدش رفت- گفت بله مامانشون تو اتاق پرو ان!!
همون لحظه یه دختره از تو بوتیک اومد بیرون گفت ای وای خاله چرا گریه میکنی بیا تو....اون لحظه حاضر بودم برم تو اتاق پرو دل و روده مادره رو پهن زمین کنم بعد یه نگاه پیروزمندانه به همون دوربین مهران مدیری کنمو بیام بیرون!
آقا بچه هاتونو از کف خیابون جمع کنین تورو خدا!!
پ.ن:الان دو تا سیخونک بزنی تو پهلوی گیلان بلند میشه میگه چیه داداش اگه گذاشتی چله زمستونی دو دیقه بخوابیم!بعد که بهش بگی زمستون چیه 4 روز از عید گذشته یه پنجول میکشه رو صورتش میگه اوا خاک عالم من لباس چی بپوشم؟!...میخوام بگم در این حد هوا سرده!!
پ.ن2:حال و هوای این روزا یجور خاصیه ...ازون حال و هوا ها که ناصرعبداللهی باید یه آهنگ جدید بده بیرون تا همه چیو بشوره ببره!