من امروز اون خرمالو رو از شاخه چیدم‌و گذاشتم تو جیب ژاکتم


بهم میگفت نوزده سالگی مثل آخرین خرمالوی درخت تنهای گوشه ی دیوار میمونه...نه اونقدر‌ رسیده که بتونی طعم گسشو‌ تحمل کنی،نه اونقدر‌‌ی کاله که بشه ازش دل بکنی و بذاری رو شاخه بمونه. 28 / آذر / 96



Lili......Aaron.......متن

+۵سال پیش که روز تولدم بهش گوش میدادم‌ لیلی خودم‌میشدم و‌به خودم میگفتم I'll be your guide ...امسالم به خودم‌ میگم،ده سال دیگه م اگه باشم باز‌ میگم there's still a place for people like us

MasiRika

Howl :

 

!I've got something I want to protect. It's you


#howls_moving_castle

MasiRika

قر تو کمر فراوونه،نمدونم کجا بریزم،همینجا!همینجا![می ریزد!]

همسایه پایینی ما اعتقادی به دستگیره نداره،یعنی احتمالن تصورش اینطوریه که یه چیزی گذاشتن رو در که ازش جورابی لباسی چیزی آویزون کنن!

فلذا....هروقت میخواد درو باز کنه دورخیز میکنه بعد خودشو محکم میکوبه به در،هربارم که میخواد درو ببنده با لگد یا نشیمنگاه ضربه محکمی به در میزنه که خب معقوله که کل آپارتمان با این حرکت به خودش بلرزه!از قضا در اصلی خونشون زیر اتاق من قرار داره که با هربار باز‌و بسته کردنش تمام اجسام اتاق من یه رقص بندری ریز میرن و بقیه اجسامم کشون کشون میبرن وسط واسه همراهی!

خلاصه که امروز من طبق معمول رو تختم نشسته بودم و‌داشتم درس میخوندم که احساس لرزش کردم،گذاشته بودم به هوای کشورگشایی های همسایه محترم و داشتم چندتا فحش منافی عفت جامعه به جدو آبادشون میکشوندم تو دلم که دیگه دیدم نه یه صداهایی مث معبد عامون از زمین میاد.

پدر خانواده دوست من...سریعن....بدون اینکه اندک اطلاعی به خونواده بده درو باز‌کرد و پرید تو راه پله ،پیغمبر تمام ادیانو صدا کرد،بعد دید نه کم اومده یه مقدار اسامیم خودش به جامعه نبوی اضافه کرد و یا مسعود و یا کامبیزگویان داشت میدوید پایین!

منم از اینور همچنان که میدویدم تو هال جیغ زدم مامان،که مامان خونسرد و خیلی آروم گفت هیچی نیس عزیزم،بعد پشت بندش چندتا صدای کلیک‌موس اومد،رفتم تو اتاق دیدم تو همچین وانفسای بحرانی و نفس گیری مامان به حالت سرپا پشت کامپیه و داره آخرین بذرو میپاشه رو مزرعه اینترنتیش که دیگه بیاد از اتاق بیرون و بریم پایین،منم یه نگاه به خودم کردم دیدم زشته با شلوار کوتاه،یه ملحفه از رو مبل کشیدم چادرطور گذاشتم رو سرم که دیگه دیدم زلزله تموم شده!

هی گفتم یه پرنده ای چرنده ای خزنده ای تمساحی چیزی بگیریم ببندیم تو این خونه!به حرفم گوش نکردن!هم یه حیوون خونگی داشتیم هم قبل زلزله خبرمون میکرد!

اینجوری نمیشه که...از قبل آدم باید بدونه دیگه،لباس مناسب بپوشه و اقلام ضروری رو کنار دستش بذاره وترگل و ورگل بشینه منتظر زلزله!بابای من مدیریت بحرانش ضعیفه!!یه بار دیدین دفعه ی بعد که اینطوری بدون قرار قبلی زلزله اومد پرید تو راه پله و در خونه رم پشت سرش قفل کرد!مائم بمونیم تو خونه پوکر فیس به در و دیوار لرزون چشم بدوزیم!

ولی من بازم میگم!اینا همش توطئه ی آمریکاس،ورداشته سی دی گلچین شهرام شبپره و سندی و شماعی زاده دست ایران،ایرانم هی داره خودشو تو گل میپلکونه!

پ.ن :این عشق و محبت و فداکاری نسبت به سایر اعضای خونواده توی خانواده ی پدری من ارثیه مث اینکه!!عمه م نصف راه پله رو دویده پایین،بعد دیده گوشیشو جا گذاشته دوباره برگشته گوشیو ورداشته مجددن دویده تو راه پله ها و رفته تو کوچه،دیده همسایه ها پایینن همونجا دور هم راجب وقایع صحبت کردن و خندیدن،بعد تازه یادش اومده عه دخترعمه م هنوز تو خونه س!

پ.ن 2:تو این مزرعه اینترنتیه مامان من پنج ساله عضوه!انقدی که همش نگران خورد و خوراک گاو و گوسفندا و ورداشتن تخم مرغ از زیر مرغ و خروسا و آب دادن مزارعشه اگه یکم نگران تربیت من بود مطمئنن انسان مفید تری رو در جامعه شاهد می بودیم!

MasiRika ۳۰ نظر

گلا دوباره جوونه میزنن :)

 

قدیما تو روستاها،به جای در،جلوی خونه‌و مزرعه و باغشون یه پرچین چوبی میذاشتن،این شکلی بود که دوطرف‌ مسیرشون،دو تا چوب پله دار مثل نردبون درست میکردن،بعدش چندتا نرده ی بلند چوبی رو بین پله های‌نردبون گیر مینداختن،هرموقع کسی میخواست بره یا بیاد باید دونه‌دونه نرده هارو از پله هاش‌ درمیاورد و میذاشت زمین،بعد اینکه ازش رد شد دوباره میذاشتشون سر جاش.تو گیلان به این درای چوبی میگن بلته(balte) !

شاید به ظاهر چیز ساده ای بیاد،ولی جدن مهم بود!اگه یه بار خوشی میزد زیر دلت و تو این عوالم سیر نمیکردی و یادت میرفت بلته رو بذاری،گاو و اسب و خر و هرچی که تو جاده بود میومد تو باغ!برگای چایی رو گاز میزد،گلا رو لگدمال میکرد،بوته های سبزی رو له میکرد و خلاصه دسترنجات به فنا میرفت!حالا درسته که میشد با زور و زحمت گاو محترمو از زمینت بیرون کنی،ولی بعدش تو میموندی و ردپاهاش که به این زودیا از رو زندگیت پاک نمیشد!

گاهی وقتا یادمون میره بلته دلمونو بذاریم!یادمون میره چقدر برای جزء به جزء قلبمون زحمت کشیدیم،که سرپا بمونه،که نشکنه!فقط یه وقتی به خودمون میایم و میبینیم بلته رو گذاشتیم و قفل و مومش کردیم و نشستیم به ردپاهای اونی که از قلبمون بیرونش کردیم نگاه میکنیم!نمیگم هیچوقت نباید درو روی کسی باز کنیم،میگم حواسمون باشه برا کی بلته رو برمیداریم!

کسی که به زیر پاهاش نگاه کنه!:)

 

+تصویر از آخرین بقایای بلته!

پ.ن:از تشبیه گاو به معشوق نرنجین!این مخلوق برترو بریزین دور!شاید خودمون تو زندگی قبلیمون گاو بوده باشیم!یا زندگی بعدیمون!:)

پ.ن 2:

  ویگن ........ عشق مقدس

 

+ز حال من مپرس...ز درد من مگو....خزان شده بهار آرزو

MasiRika ۱۴ نظر
کمی‌ از «منـ»ی که دوست داشتم باشم...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان