چند روزه وسط درس خوندنم یهو تو ذهنم آهنگ "من شب و روز درس میخـــــــــونم...تا پشت کنکور نمـــــــــونم" ریپیت میشه!! تیتراژ سریال پشت کنکوریهاس که سال 81 میداد!... علاوه بر اینکه یه دل سیر به مرده زنده ی شاعر آهنگه فحش نثار میکنم،دلم میخواد اون کارگرای ذهنمو(انیمیشن inside out!) که هی این لعنتیو پلی میکنن بدم دست اون کله قرمز عصبانیه که بزنه شتک و پتکشون کنه... -_- شایدم یه گلبول سفیده که تو آزمون ورودی غده تیموس رد شده،نشسته یه گوشه هر یدونه تست میکروبیولوژی که میزنه،یه دهن این آهنگه رو عربده میزنه شیون میکنه!-_- دست از سرم وردارین دیگه!
+انصافن آهنگ چرتی بود!اصن سوهان روحمه!!! +الان نیم ساعته "حنا"ی اندی رو گذاشتم رو ریپیت که اینو بشوره ببره!!گلبول سفیده دستشو گذاشته رو گوشاش داره جیغ میزنه:من شبوووو روز درس میخونم...
دیشب بعد از گلاویز شدن با احتمال بال بلند و چشم تیره بودن بروبچه های یک جفت زوج بیستون بتولاریای خوشبخت از اتاقم اومدم بیرون یکم نفس بکشم که دیدم مهمون خندوانه که رحیم شهریاری بودن گفتن که میخوان زنده موسیقی اجرا کنن!!رامبدم شاه حسینیو صدا زد که آکاردئونشو بیاره!
همون لحظه از استرس پاهام شروع کرد به لرزیدن و رنگ از رخسارم پرید...خودمو کشوندم به اولین مبل و روش پهن شدم...به اون چیزی که شنیدم شک کردم!
صدا و سیما انقدر بی دروپیکره که بخوان این آلت قبیحه رو به نمایش بذارن؟! اگه یه بچه پای تلوزیون باشه چی؟!...وای خدای من اگه به باباش بگه بابا منم میخوام ساز یاد بگیرم؟؟...کی میخواد این تهاجم فرهنگی رو پاسخگو باشه؟!؟ خوشبختانه با شروع اجراش فیلمبردار یه کلوز آپ رفت رو گردن به بالای رامبد و خواننده!!به طوری که در مدت 5 دقیقه ی اجرا من موفق به شمردن سلول های مرده ی لایه شاخی پوست خواننده محترم شدم...و همچنین رصدی نیز بر حلق رامبد داشتم و محتویات معده شو به وضوح و با کیفیت خیلی مگاپیکسل دیدم!! ولی یک لحظه متاسفانه یه نقطه ی سیاهی اومد تو کادر که تا اومدم گوشیو بگیرم دستم زنگ بزنم به روابط عمومی شبکه نسیم و جد و آبادشو مزین به فحش خوارمادر کنم از کادر خارج شد...ولی همینم شاید اذهان ملت فرهیخته رو مشوش کنه!!که امیدوارم با پیگیری مسئولین محترم دیگه در هیچ کدوم از شبکه های صدا و سیمای ایران شاهد همچین فضاحتی نباشیم...!!
+دلیل اینکه استاد شجریان تو تلوزیون اجرا نداشتن هم همین بود!ما شلغم...ما نگاه!!!..
پ.ن:یه دوست عزیزی رو میخوام که پیشقدم شه رمز وبلاگمو بهش بدم همه ی پستای پیش نویسمو منتشر کنه!!...شاید یکی از دلایلی که دستم نمیره به تایید کردنش این باشه که زیادی خودِ واقعیمه!!...از این همه متظاهر بودنم حس رفلاکس دارم!!
پ.ن2 :چندوقت پیش پست یکی از دوستانو خوندم،داشت میگفت با ذخایر و پس اندازش بدون اطلاع خونوادش خونه خریده...با توجه به همسن بودنمون ناخودآگاه امر قیاس تو ذهنم شکل گرفت!...رفتم سر کیف پولم و دیدم اگه یه وام قرض الحسنه بلند مدت با سود پایین بگیرم و بذارم رو پس اندازم،میتونم باهاش یه نوکیا دوصفر یازده بگیرم!تازه اگه کارت ملیمو تو گوشی فروشیه گرو بذارم!!!!
پ.ن 3 : یه آهنگ قدیمی دوس داشتنی!! :)
بعد نوشت:دوستان از اتاق فرمون اشاره میکنن که آکاردئون نیست...گارمانه!!!:)
دارم تصور میکنم مولانا خسته و غمگین سرشو گذاشته رو فرمون ماشین که گوشیش زنگ میخوره...گوشیشو ورمیداره و میبینه رو صفحه ش افتاده "نگارینم" ...سرشو با حسرت تکون میده سبزو میزنه تا تماس برقرار شه...ازونور خط دختره شروع میکنه به حرف زدن : هانی ببخشیـــــــــد...که مولانا میگه :
صدبار ببخشودم بر تو به تو بنمودم...ای خویش پسندیده هین بار دگر رفتی!...
دختره م که میفهمه ایندفعه دیگه قضیه جدیه و این تو بمیری ازون تو بمیریا نیست با گریه میگه : بخدا مث داداشمه!..مولانا از این همه وقاحت به ستوه میاد و شروع میکنه به داد و بیداد :
صدبار فسون کردم خار از تو برون کردم.... -مولی بذار توضیح بِـ.... - گلزار ندانستی در خار دگر رفتی!!
یهویی گریه ی دختره اوج میگیره و مولانا دلش براش میسوزه...صداشو میاره پایین و با بغض میگه :
گفتم که تویی ماهی...با مار چه همراهی؟
بعدش دستشو میبره تو موهاش و چندتار موی پریشون رو پیشونیشو میده عقب و میگه :
ای حال غلط کرده...با مار دگر رفتی!...
دختره م که میبینه مولانا آروم شده سوء استفاده میکنه و میگه :بذار منم حرف بزنم خب.......هر هفته 3،4 روز غیبت میزنه بعد کاشف به عمل میاد تو یه دخمه ای نشستی داری واسه معشوقه عرفانیت شعر میگی...شبا که زنگ میزنم خونتون شاگردات گوشیو ورمیدارن میگن مولانا رفته سماع...ویس میدم پیام میفرستم پیام میدی پیش شمسم بعدن بهت زنگ میزنم..این یارو شمس تبریزی چی میخواد از جون تو؟ چرا دست از سر زندگی ما ورنمیداره؟ ..اصن شنیدی تو کوچه و خیابون چی پشت سر رابطه ی شما بلغور میکنن؟!...منم دیگه بریدم بخدا...امروزم یهویی هوس پپرونی کردم...اومدم خونتون دیدم نیستی با این دوستم که به این سوی چراغ فقط جاست فرندیم رفتیم بیرون...مولانا چشمای خیسشو پاک میکنه و یه "هه!!" میزنه و میگه :
آن یار در آن غار است...تو غار دگر رفتی!!
-اینا یعنی تصمیمتو گرفتی دیگه؟؟منم که حرفام چغندره...بهمش نزن رومی...ما همیشه مث نخودفرنگی و هویج بودیم!* ...همین لحظه چنتا قطره بارون میچکه رو شیشه ماشین .مولاناپیاده میشه و به سپر ماشین تکیه میده و زیر لب زمزمه میکنه :
چون کم نشود سنگت...چون بد نشود رنگت...بازار مرا دیده...-یه آه غلیظ میکشه! -..بازار دگر رفتی!
دختره م دماغشو میکشه بالا و میگه : باشه عزیزم دیگه مزاحمت نمیشم...خدافظ واس همیشه!..مولوی گوشیو قطع میکنه و میذاره تو جیب پالتوش..بعد دستاشو میبره تو جیب شلوار جین مشکیشو چشماشو میبنده و میذاره قطره های بارون صورتشو لمس کنن... چند دقیقه ای که میگذره و آروم میشه میره میشینه تو ماشین و یه سی دی داریوش از داشبرد در میاره و میذاره تو ضبط و به سمت خونه شمس به راه میفته!!...
هوا داشت تاریک میشد،مدادمو گذاشتم لای کتابم و از رو صندلی بلند شدم که در اتاقمو باز کنم...
وقتی درو باز کردم و سرمو برگردوندم..روبروی در ،جلوی پنجره...دختریو دیدم که پشت به من وایساده بود..
یه پیراهن دکمه دار پوشیده بود...به تنش زار بود..آستیناشو تا آرنجش تا زده بود...حتی رنگشم با لباس من فرق نداشت!فقط بخاطر تار بودن تصویری که جلو چشمم بود یکم تیره تر به نظر میومد..
فقط چند ثانیه دیدمش...ولی تو همون چندثانیه ای که به لطف پلک زدنای پشت سر هم از جلو چشمام کنار رفت،موهای تیره شو دیدم که درهم و شلخته بافته شده بود...انگار همه موهاشو جمع کرده باشه جلوش و خودش جلوی آینه با بی حوصلگی بافته باشدش و بعد بفرستدشون عقب...
عجیب بود که حتی با ربان قرمزی ته موهاشو بسته بود که من موهامو!!...
منجمد شدن دستامو و متعاقبا بی حس شدنشونو به وضوح حس کردم...انقدر وحشت کردم که حتی نتونستم لب لعنتیمو وا کنم و اصوات نابهنجاری تولید کنم...شاید اگه کسی خونه بود و تنها نبودم لبام انقدر به هم قفل نمیشد!
فقط اونقدری همت کردم که خودمو بکشونم بیرون خونه و رو پله ها بشینم و از ترس دوباره دیدن خودم گریه کنم...با هجوم فکر چیزایی که یادم رفته بود...این که چندوقت پیش تو اتاق بودم و وقتی اومدم درو باز کنم دیدم در از داخل قفل شده و خواستم بازش کنم که کلید توش شکست...یا اینکه بعضی وقتا حس میکنم یکی تو دیوار اتاقم قدم میزنه...یا صداهایی که وقتی خونه تنهام میشنوم...
نمیدونم...
شاید اولین آدمی نباشم که خودشو از پشت دیده...شاید حتی کسایی بودن که خودِ دیگه شونو لمس کردن...
ولی باید بگم هیچ چیزی تو دنیا ترسناک تر از اینکه خودتو ببینی نیست...
از این ترسیدم که نکنه الان خود واقعیم نیستم و اونی که جلوی پنجره بود..."منـ"ـیه که تنهام گذاشته!!...
اگه دنیا همینقدر انتزاعیه که من خودمو جوری که هیچ وقت ندیدم ، ببینم...از کجا معلوم یه روز پا نشم و نبینم که دیگه"من" نیستم و دارم جای یه "من" دیگه زندگی میکنم؟!
از کجا معلوم که ما همیشه یه "من" ثابتیم؟...میترسم یکی بیاد جای من و بهم بگه از این بعد من جای تو میخوام "من" باشم...
من از دیدن دوباره ی خودم میترسم...خیلی میترسم!...
+نگین میگه بخاطر کم اعتقادیته...مامانم میگه بخاطر فیلم ترسناکاییه که همش میبینی و شب از ترسش خوابت نمیبره!...بابا میگه فشار درساته...باعث میشه توهم بزنی!..ولی خب هیچ چیزی قانعم نمیکنه!...
دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن
+شهرام ناظری-دردی ست
+شعر از مولانای جان..
+خواستم لذتی که از آهنگ بردمو در لحظه باهاتون شریک شم!:) +این عکسو پنج سال پیش گرفتم...جنگلای دیلمان...
پ.ن : +این کامنت زیر آهنگی بود که خواننده ش حتی کلماتو درست تلفظ نمیکنه و یه آهنگشو که گوش میدی سردرد میگیری از هاوی و واوی!!یعنی بر خودم بالیدم که در جریانات عاشق و معشوقی نیستم که طبق این نظر بخوام با این خواننده به تحول سیر روحی برسم! در کمال واندرینگ و سورپرایزینگ از کنار اکثریت ماشینا که رد میشی داره آهنگاش پلی میشه!! احتمالن من بدسلیقه م که نمیتونم بیشتر از یه بار به آهنگاش گوش بدم!حتی اون یه بارو هم تا آخر!طرفدارانش بر من ببخشایند!^_^
بچه که بودم یه کارتون خمیری بود که خیلی دوسش داشتم...اسمش"سام آتش نشان" بود.
سام همیشه بود...همه جا بود...هرکی که کمک میخواست سام کنارش بود...یه عالمه خطر دور و برش پرسه میزد...ولی همیشه،ته همه ی اتفاقای کوچیک و بزرگ یه لبخند گنده رو لباش بود.
هیچوقت نمیشد که سام نباشه..که سام بره زیر آوار و برنگرده.