+8سپتامبر 1945 ،یک ماه بعد از بمباران اتمی هیروشیما، ازدحام مردم در ایستگاه قطار برای ترک هیروشیما به مقصد توکیو
تو کلاس شعور،یه دوره عملی هست که بگذرونیش دیگه مدرکتو گرفتی!
بدین صورت که یکی از دوستاتو مینشونن جلوت که از بدبختیاش باهات درد و دل کنه،
توئم حق هیچگونه تلاشی برای به اثبات رسوندن اینکه ازش بدبخت تری نداری!!
پ.ن : خود کرگدن اگه زبون آدمارو بلد بود و میفهمید معنی پوست کلفتی که بهش میگین چیه ناراحت میشد!
حالا ما که دیگه زبونتونو بلدیم و میفهمیم چه چیزایی -محض اینکه اذعان دارین ما آدمای با جنبه ای هستیم -بهمون میگین جای خود داریم!
مائم ناراحت شدنو بلدیم!منتها بلد نیستیم به روی خودمون بیاریم!اینو نذارین به حساب با جنبه بودنمون!!
پ.ن 2:داشتم به این فکر میکردم بقیه آدمای دنیا که داداش من داداششون نیست،چجوری معنی عمیق دوس داشتن و دوست داشته شدنو میفهمن؟!
warning!! :آهنگ زیرو پلی کنین رو پا بند نخواهید بود!!خود من عمودی دارم پست میذارم!!^_^
این حجم از شادی و شعف تو یه آهنگ بی سابقه س!!عمیقن دوس دارم خوشتون بیاد تا همون شادی زیرپوستی که من الان دارم حسش میکنمو حس کنین!!:)
+اپرای "زن بی وفاست" از تئاتر "ریگولتو" ،پرده ی سوم
+با صدای هنرمند فقید لوچیانو پاواروتی -علیه الرحمه!- که جایزه اسطوره گرمی رو هم دریافت نمودن در زمان حیاتشون!
+در سال های نه چندان دور پیش از مرگشون،صداشونو هم رده با اِبی میدونستن ایرانیا..به قول دوست بی معرفتمان که کوله بار گودبای فرندز بست و رفت ،خاک رهش توتیای چشممان و اینا!!^_^
+یجورایی با شنیدنش به عروج میرسم!:)
پ.ن: برای یاسی جانم! :)
کاش یه مدل رابین هود بود که دلای آدما رو میدزدید،میداد دست کسایی که دوسشون دارن!
خب...عرضم به حضور گرانقدرتون...امروز شنبه 14 م اسفنده!
به تاریخ 5م جمادی الثانی...و چهارم مارچ...
هرچقدر که این تقویمو بالا پایین کنی و حفاری کنی مناسبت خاصی از توش در نمیاد!
البته روز تاسیس کمیته امدادم هست که فکر نمیکنم این حجم از خوشی و شادی رو پاسخگو باشه!!
ازونجایی که طبق معمول دارین اشتباه میزنین...باید بگم اون چهاشنبه سوری ای که شما مدنظرتونه ، 25 اسفنده!!و باید تاکید کنم چهارشنبه م هس!!
اینکه از الان فراخ گام در کوچه قدم میزنین و زرت و زورت بوی خوش ترقه و این جریاناتو در هوا عطرآگین میکنین رو هیچ جوره بر نمیتابم!
قبلش یه اهنی...اوهونی...شاید یکی مریض داره...یکی درس داره...یکی خوابه...در جریانم نیس که شما 11 روز زودتر دارین چهارشنبه سوری رو پاگشا میکنین!
همینجوری فرت یدونه سیگارت و کپسولی از جیبتون در میارین و فندک میزنین و با صدای گرومپ هار هار هار میزنین زیر خنده و یجوری خرکیف میشین که انگار جای آلفرد نوبل خدابیامرز شما دینامیت و مواد منفجره رو به بشریت معرفی کردین و از به ثمر نشستن اختراعتون شادمانین!
تو کوچه و خیابونم که دیگه آدم از نیمه ی اسفند به اینور امنیت جانی مالی روحی نداره...داری واس خودت خانوم وار قدم میزنی و در عوالم خیال سیر میکنی که یهو یکی نیششو مث اسب وامیکنه یه ترقه میندازه جلوت و تا متوجهش بشی یه صدای گرومپ از زیر پات درمیاد...
دوست عزیز!شاید اون لحظه خنثی نگات کنم و بعد این اتفاق بی تفاوت راهمو ادامه بدم...ولی دلیلش این نیست که نمیترسم...خیر....بنده به طرز کروکدیل واری وحشت زده شدم....فقط دارم هضمش میکنم...یه صد قدمی که میرم تازه میفهمم چه اتفاقی رخ داده و باید جیغ بنفش بزنم...
آدم باشین سر جدتون!!
+اینا همونایین که بعد قضیه پلاسکو اولین نفر هشتگ زدن چهارشنبه سوری امسال موادمنفجره استفاده نخواهیم نمود تا آتش نشانان آسوده خیال باشند....آدم بزنه شتک و پتکشون کنه!!!-_-
+اینجا که غر میزنم دلم خنک میشه...کسی که مشکلی نداره؟!^_^
پ.ن:هر بار از حسابم پول ورمیداورم اِبی مغزم با یه بغض خاصی میخونه "از دست من میری.....از دست تو میرم....تو زنده میمونی...منم که میمیرم..."
+این آهنگ:)
امیدوارم حالت خوب باشه
امیدوارم حالت شبیه خنده هات باشه
امیدوارم خنده هات شبیه همون سه سالی باشه که شبانه روز بهشون فک میکردم
شوری ریاضته برای من..
فرصت نشد...زندگی فرصت نداد..که باهات خدافظی کنم...رو در رو!
فرصت ندادن...مث آدم بغلت کنم...مث آدم موهاتو بزنم پشت گوشِت...ماچت کنم!...
مث آدم بهت نگا کنم ...بت بگم شهرزاد...شهرزاد عزیزم...عشق من...خانوم من..
من رفتم...
رفتم که برنگردم!
خدافظ!
"اژدها وارد میشود!" - مانی حقیقی
پ.ن :موزیک متن فیلم از کریستف رضاعی...آهنگاش پرستیدنیه این مرد!!
+این فیلم حد وسط نداره...یا دیوونش میشی!یا فک میکنی یه بار دیدنشم اشتباه بوده!پشت هر دیالوگش یه مفهومیه که لذت میبری از فهمیدنش!
+عاشقانه هاش کوتاهه ولی بِکره!!ازون دست عاشقانه هایی که من میمیرم واسش!!بدون لوس بازیای مضحکی که فک کنی خب که چی؟!این شد عشق؟!؟
+ "اول آشناییمون...من یه تصادف بدی کردم...چندماه تو رختخواب خوابیده بودم...یه وقتایی میومد...موقعی که من خواب بودم،.صدای نفسامو ضبط میکرد...بعد میبرد توی خونه گوش میکرد...اگه شما بودین...عاشقش نمیشدین؟! "
حافظ جان احتمالن یه چندباری تو غذای معشوقشون مو پیدا کرده بودن...
ازونجایی که بزرگوار موهاشونو باز میذاشتن میفرمود :زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
موهاشونو گوجه ای جمع و جور میکردن میگفت : زلف را حلقه مکن تا نکنی دربندم
دم اسبی بالای سرشون میبستن،بعد با هر قدم موهاشون اینور اونور میرفت، میفرموده :طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
تا اینکه دیگه صبر دختره سر اومده گفته :حافظ میگی بالاخره چه غلطی با موهام بکنم؟!
حافظم گفته : به ادب نافه گشایی کن از آن زلف سیاه :)
-یعنی کوتاش کنم دیگه!؟
-اوهوم! :)
+از عنوان کاملن نمایانه که دختره موهاش فر بوده که حافظ اینجوری استعانت گروهی خواسته واس وا کردن گره مره هاش!!
پ.ن: تمام مسائل سیاسی امنیتی فرهنگی این مرز و بوم و سایر مرز و بوم ها،اعم از تحریمات اقتصادی و کمرشکنی که باهاش مشغولیم...نشستن ترامپ مو هویجی بر تخت ریاست جمهوری -لعن الله تختهُ بعلاوه این سینگر مینگر خوشگلاشون-....دعوای حمید فرخ نژاد و بهروز افخمی..اینکه پفک نمکیا مزه شون مث قبلنا نیس...حتی اینکه تیکه آخر رانی مث بختک میچسبه ته قوطی و با بولدوزرم در نمیاد...و الباقی....به اعتقاد مادر بنده مسببشون منم که موهامو کوتاه نمیکنم!!یعنی فجاعت قضیه به جایی رسیده که سرما بخورم میگه بخاطر اینه که موهاتو کوتاه نمیکنی!!اصلنم به این توجه نمیکنه که موهامو کوتاه کنم عمیقن شبیه گوسفند میشم!...-_-
خوندن کافه پیانو شرط لازم و کافی برای خوندن ناتور دشت و عقاید یک دلقک محسوب میشه!ولی همینطور که برش واقفین خوندن دو تای دیگه بر مورد اول لازم هس ولی کافی نیس!یه ویژگی دیگه ای که باید داشته باشی اینه که قلم نویسنده رو از عقاید شخصیش جدا بدونی!
دلیل بی لطفی هایی که به کافه پیانو میشه هم همینه!.....حقیقتش فکر نمیکنم عملی بی شرمانه تر از این تو دنیا وجو داشته باشه که با جهت گیری سیاسی یه نویسنده کتاباشو به انتشارات برگشت بدی!!
باید اعتراف کنم انقدر به کافه پیانو عشق میورزم که وصیت میکنم یه نسخه از کتابشو بعد از مرگم باهام دفن کنن تا قبل اومدن نکیر و منکر،برای بار هزارم بخونمش و افسوس بخورم چرا بار اولی نیست که دارم این لعنتی رو ورق میزنم!
یجورایی فک میکنم فرهاد بن بست هانس و هولدنه!!فرهاد همون آدمه!!همون شخصیت!!ولی دیگه نه تو رفتاراش هانس خسته و عقل گریزو میبینی که تو همه ی خاطراتش عشقش به ماری پرسه میزد ، نه یاغی گریای هولدن 16 ،17 ساله ای که فکر میکنی وقتی بزرگ شه چقدر دوستداشتنی تر میشه!!
همونطور که فرهاد جعفری میگفت" که من هربار آن[عقاید یک دلقک] را خوانده ام پیش خودم گفته ام شرط میبندم که بُل یک نسخه از ناتور دشت را گذاشته کنار دستش و با خودش عهد کرده یکی بهترش را بنویسد..اما هیچوقتِ خدا هم این موضوع را به کسی نگفتم که یک وقت با خودش فکر نکند چون از روی دست ناتور دشت نوشته شده،پس چیز بی ارزشی ست.بلکه بهش گفته ام درست است که به خوشگلی ناتور دشت نیست،اما قصه محشری ست! " ،فک میکنم خودشم قبل نوشتن کافه پیانو همچین عهدی با خودش بسته باشه!شاید یکی از دلایلی که کافه پیانو رو به هولدن کالفیلد عزیزش تقدیم کرده هم همینه!:)
+عزممو جزم کردم واس انتشار همه ی پیشنویسام!!:)
پ.ن : اگه دیدین کوچتون خلوته و هوس شالاپ شالاپ پریدن تو گودال آب کردین،اول اطمینان حاصل کنین زیپ اون قسمت از کوله پشتیتون که گوشیتون توشه بسته باشه!!
در حال حاضر یک عدد بی گوشیِ بدبخت هستم که تا 4ماه آینده رو باید در خلأ ارتباطات بگذرونم تا کنکورمو بدم!:)
پ.ن 2:ازون دست آهنگای قدیمیِ دوسداشتنیِ بی مناسبت!:)
ای غم به من چه ها نکردی....تو هم به من وفا نکردی