این یه دعوتنامه س!برای هرکی که داره این پستو میخونه!:)
سالای دورکه هنوز نوار کاستا تو ضبط صوتا میچرخیدن ،مادربزرگا تو جیب پیرهن گلگلیشون،کنار نخودچی کشمشا یه عالمه داستان تازه نگه میداشتن و شبا به جای نور گوشی و مانیتور و تبلت،با صدای قصه گوهای رادیو خوابمون میبرد،شاید فکرشو نمیکردیم یهروزی انقدر همه چی بچرخه و عوض شه که دیگه دل به صداشون ندیم و از اون روزا فقط برامون دلتنگی باقی بمونه!
فکر میکنم حالا که ما طعم داستانای قبل خواب رادیو و قصه های نوار کاستی رو چشیدیم،نیاز باشه دینمونو ادا کنیم و نذاریم آینده هامون این حس قشنگو تجربه نکنن،برای نسل بعدیمون،برای لیلی جان انگور خانوم که تازه قدم تو دنیامون گذاشته،برای کوچولوی مبهم جان که هنوز چند قدمی باهامون فاصله داره!یا حتی برای خودمون،که چند شبی رو با قصه های همدیگه خوابمون ببره!
ازتون میخوام هر چندتا داستان که دوست دارین،فرقی نداره با چه مضمونی یا چه رده سنی ای،با صدای خودتون بخونین وضبط کنین و برامون بذارین!
+منم با اسمتون میذارمشون گوشه ی سمت چپ وبلاگ یادگاری!:)
+برای پیدا کردن داستان میتونین از این سایتا استفاده کنین : ++
دوس دارم جغور بغور درس کنم با جیگرت....اگه قابل بدونی بشم دوماد مادرت
- next next next!
غر ممنوع... تو قرمه گوشت ممنوع!
-off
(من در سالیان دور وقتی به نوه م میگم یه سی دی آهنگ قدیمی برام رایت کنه!!)
+در راستای به ابتذال رفتن هنر موسیقی این مرز و بوم گفتم یه اثر ارزشمندم بهتون معرفی کنم که جمیعن بریم سر به کوه و کمر بذاریم!
صدایی که هم اکنون میشنوید،متعلق به عده ای از دوستان تینیجر متعلق به دهه دوم هشتاده! قاعدتن یکم باید صبر میکردن پشت لبشون مقداری کرک نمایان شه بعد راجب اینکه در نبود عشقشون تیغ شده مرهم رگاشون صحبت کنن! البته خب عشق و عاشقی سن و سال نمیشناسه،ولی شما یه مقدار این اختلالات هورمونی این دوران رو کنترل کنی چندسال دیگه با شنیدن همچین اثرات باقیمونده ای از خودت حس خودکشی پیدا نمیکنی!
خواهشمندم رو بچه هاتون مقداری کنترل داشته باشین!
بی ربط نوشت!:
چقد سطح توقع ملت تغییر کرده..قدیما سعدی واسه معشوقه ش میخوند :
بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید/روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید
طرف ذوق میکرد شالاپ شولوپ سعدی رو می ماچید!!
همین بیتو واس یکی از دوستام خوندم تهش بهم گفت بیشعور! :|
نوشو نوشو ... (نرو نرو) ایپچه بیس ....رنجه نکن جانا ... (کمی بمون...عذابم نده جانا) نوشو نوشو .... (نرو نرو) زندگی بی تو تاسیانه... (زندگی بدون تو دلگیر و تلخه)
+کلمه ی فارسی ای برای توصیف "تاسیان"نمیشناسم،تاسیان یعنی نهایت غم و دلتنگی از جای خالی کسی که روزی بوده
اواخر اردیبهشت ماه یه پست گذاشتم و شکوه و ناله از این پسربچه های همسایمون که همش تو کوچه پخش و پلان!
بعد که خب یکم گذشت و منم کنکورمو دادم و از حالت اعصاب داگی فرم اومدم بیرون گفتم چه اشکالی داره...تابستونه فصل شادی و خنده،بچه ها توی کوچه گرم بازی مثل چندتاااا پررررنده...بچه ها باید بریزن تو کوچه،از کوچه صدای زندگی بیاد...تف تو گوشی و تکنولوژی و از این قبیل داستانا که نمیذاره بچه هامون دیگه نوستالژی تو کوچه رفتن داشته باشن!
یکم خودمو لطیف کردم،نشستم جلو پنجره دستامو گره زدم زیر چونه م،پلک پلک زنون به بچه های تو کوچه که مث اورانگوتان خشمگین عربده میزدن نگاه کردم و تو دلم قربون صدقه شون رفتم!گفتم تابستونه....بچه ن...بذا تفریح کنن...چهار روز دیگه مدرسه وا میشه باید بچپن تو خونه مشق بنویسن...به درک سروصدا دارن...به جهنم که نمیتونیم بخوابیم...
ولی دیگه آخه پاییز و عربده زنی وسط کوچه ؟!آقای روحانی شما چه کردی با بچه های ما؟!که دیگه تابستون پاییز واسشون فرق نداره همش ولن تو کوچه ها!؟
ما آدم نیستیم؟!خواب نداریم!؟من بدبخت درس ندارم؟!منو سگ خورد اصن...خودتون مشق ندارین؟!
والا بخدا...دوره ی ما از صبح تا شب داشتیم مشق مینوشتیم!انقد که این مداد استدلرارو میچپوندیم تو دستمون و کاغذ پر میکردیم انگشتامون عضله میزد!!چوب مدادا ریشه میزد تو دستمون،زمستون ازش میوه برداشت میکردیم!
خود من....به این برکت خود من سال ها تو حسرت عمو پورنگ میسوختم!هرموقع عمو پورنگ داشت من یه چشمم به دفترمشقم بود یه چشمم به عموپورنگ!انقد نصفه نیمه دیدمش و رخ از من پنهان کرد که تو همون سنین طفولیت روش کراش پیدا کردم!
بچه های الان چی؟!معلم یه اپلیکیشن مرور حروف الفبا براشون میریزه تو تبلتشون که شب به شب چک کنن ،به هوای همون آخر شب میان نت قسمت آخر game of thrones دانلود میکنن!کتاباشونم که چی بگم!سارا و سپهر با هم به مدرسه میروند!زمان ما این چیزا نبود،بابا نان داد!تموم شد و رفت!سارا و سپهرم غلط کردن با هم به مدرسه میرن!هرکدوم از یه ور خیابون میرن که چششون به هم نیفته،عفت و حیا از جامعه پر کشیده واسه همین چیزاس دیگه!
خسته شدم انقد غر زدم!دوستان یاری کنین،یکی یه بولدوزر بیاره این بچه هارو از کوچه بار بزنه ببره یه چند کیلومتر اونطرف تر خالی کنه!!مرسی!اه!
جلوی پنجره قدی رو به باغ وایساده باشم...یه سیگار لهستانی پایه بلند دستم باشه...
شوپن ،پشت به من رو به پیانو نشسته باشه رو نیمکت چوبی قدیمیش و برای اولین بار برام نکتورن شماره 9 و بزنه...
آخرین کامم از سیگارم بگیرم و هلش بدم تو جاسیگاری کنار پنجره.. با سر انگشتام دامن پف دار بلندمو بالا بگیرم و موزون با کلاویه ها قدم بردارم و پیچ و تاب بخورم تا برسم به پیانو...
کنار شوپن بشینم و سرمو بذارم رو شونش ،انگشتاشو برقصونه رو پیانو،بعدش دستامو تو دستاش بگیره ،سرشو خم کنه سمتم و آروم بگه : این آهنگو وقتی به تو فکر میکردم نوشتم!دوس دارم واسه تو باشه!
با تموم وجود لبخند شم،با ذوق به چشمای محزونش نگاه کنم و فک کنم چندتا آدم تو سالای دور،دلشون میخواد این آهنگ مال اونا باشه!...