Howl :

 

!I've got something I want to protect. It's you


#howls_moving_castle

MasiRika

قر تو کمر فراوونه،نمدونم کجا بریزم،همینجا!همینجا![می ریزد!]

همسایه پایینی ما اعتقادی به دستگیره نداره،یعنی احتمالن تصورش اینطوریه که یه چیزی گذاشتن رو در که ازش جورابی لباسی چیزی آویزون کنن!

فلذا....هروقت میخواد درو باز کنه دورخیز میکنه بعد خودشو محکم میکوبه به در،هربارم که میخواد درو ببنده با لگد یا نشیمنگاه ضربه محکمی به در میزنه که خب معقوله که کل آپارتمان با این حرکت به خودش بلرزه!از قضا در اصلی خونشون زیر اتاق من قرار داره که با هربار باز‌و بسته کردنش تمام اجسام اتاق من یه رقص بندری ریز میرن و بقیه اجسامم کشون کشون میبرن وسط واسه همراهی!

خلاصه که امروز من طبق معمول رو تختم نشسته بودم و‌داشتم درس میخوندم که احساس لرزش کردم،گذاشته بودم به هوای کشورگشایی های همسایه محترم و داشتم چندتا فحش منافی عفت جامعه به جدو آبادشون میکشوندم تو دلم که دیگه دیدم نه یه صداهایی مث معبد عامون از زمین میاد.

پدر خانواده دوست من...سریعن....بدون اینکه اندک اطلاعی به خونواده بده درو باز‌کرد و پرید تو راه پله ،پیغمبر تمام ادیانو صدا کرد،بعد دید نه کم اومده یه مقدار اسامیم خودش به جامعه نبوی اضافه کرد و یا مسعود و یا کامبیزگویان داشت میدوید پایین!

منم از اینور همچنان که میدویدم تو هال جیغ زدم مامان،که مامان خونسرد و خیلی آروم گفت هیچی نیس عزیزم،بعد پشت بندش چندتا صدای کلیک‌موس اومد،رفتم تو اتاق دیدم تو همچین وانفسای بحرانی و نفس گیری مامان به حالت سرپا پشت کامپیه و داره آخرین بذرو میپاشه رو مزرعه اینترنتیش که دیگه بیاد از اتاق بیرون و بریم پایین،منم یه نگاه به خودم کردم دیدم زشته با شلوار کوتاه،یه ملحفه از رو مبل کشیدم چادرطور گذاشتم رو سرم که دیگه دیدم زلزله تموم شده!

هی گفتم یه پرنده ای چرنده ای خزنده ای تمساحی چیزی بگیریم ببندیم تو این خونه!به حرفم گوش نکردن!هم یه حیوون خونگی داشتیم هم قبل زلزله خبرمون میکرد!

اینجوری نمیشه که...از قبل آدم باید بدونه دیگه،لباس مناسب بپوشه و اقلام ضروری رو کنار دستش بذاره وترگل و ورگل بشینه منتظر زلزله!بابای من مدیریت بحرانش ضعیفه!!یه بار دیدین دفعه ی بعد که اینطوری بدون قرار قبلی زلزله اومد پرید تو راه پله و در خونه رم پشت سرش قفل کرد!مائم بمونیم تو خونه پوکر فیس به در و دیوار لرزون چشم بدوزیم!

ولی من بازم میگم!اینا همش توطئه ی آمریکاس،ورداشته سی دی گلچین شهرام شبپره و سندی و شماعی زاده دست ایران،ایرانم هی داره خودشو تو گل میپلکونه!

پ.ن :این عشق و محبت و فداکاری نسبت به سایر اعضای خونواده توی خانواده ی پدری من ارثیه مث اینکه!!عمه م نصف راه پله رو دویده پایین،بعد دیده گوشیشو جا گذاشته دوباره برگشته گوشیو ورداشته مجددن دویده تو راه پله ها و رفته تو کوچه،دیده همسایه ها پایینن همونجا دور هم راجب وقایع صحبت کردن و خندیدن،بعد تازه یادش اومده عه دخترعمه م هنوز تو خونه س!

پ.ن 2:تو این مزرعه اینترنتیه مامان من پنج ساله عضوه!انقدی که همش نگران خورد و خوراک گاو و گوسفندا و ورداشتن تخم مرغ از زیر مرغ و خروسا و آب دادن مزارعشه اگه یکم نگران تربیت من بود مطمئنن انسان مفید تری رو در جامعه شاهد می بودیم!

MasiRika ۳۰ نظر

گلا دوباره جوونه میزنن :)

 

قدیما تو روستاها،به جای در،جلوی خونه‌و مزرعه و باغشون یه پرچین چوبی میذاشتن،این شکلی بود که دوطرف‌ مسیرشون،دو تا چوب پله دار مثل نردبون درست میکردن،بعدش چندتا نرده ی بلند چوبی رو بین پله های‌نردبون گیر مینداختن،هرموقع کسی میخواست بره یا بیاد باید دونه‌دونه نرده هارو از پله هاش‌ درمیاورد و میذاشت زمین،بعد اینکه ازش رد شد دوباره میذاشتشون سر جاش.تو گیلان به این درای چوبی میگن بلته(balte) !

شاید به ظاهر چیز ساده ای بیاد،ولی جدن مهم بود!اگه یه بار خوشی میزد زیر دلت و تو این عوالم سیر نمیکردی و یادت میرفت بلته رو بذاری،گاو و اسب و خر و هرچی که تو جاده بود میومد تو باغ!برگای چایی رو گاز میزد،گلا رو لگدمال میکرد،بوته های سبزی رو له میکرد و خلاصه دسترنجات به فنا میرفت!حالا درسته که میشد با زور و زحمت گاو محترمو از زمینت بیرون کنی،ولی بعدش تو میموندی و ردپاهاش که به این زودیا از رو زندگیت پاک نمیشد!

گاهی وقتا یادمون میره بلته دلمونو بذاریم!یادمون میره چقدر برای جزء به جزء قلبمون زحمت کشیدیم،که سرپا بمونه،که نشکنه!فقط یه وقتی به خودمون میایم و میبینیم بلته رو گذاشتیم و قفل و مومش کردیم و نشستیم به ردپاهای اونی که از قلبمون بیرونش کردیم نگاه میکنیم!نمیگم هیچوقت نباید درو روی کسی باز کنیم،میگم حواسمون باشه برا کی بلته رو برمیداریم!

کسی که به زیر پاهاش نگاه کنه!:)

 

+تصویر از آخرین بقایای بلته!

پ.ن:از تشبیه گاو به معشوق نرنجین!این مخلوق برترو بریزین دور!شاید خودمون تو زندگی قبلیمون گاو بوده باشیم!یا زندگی بعدیمون!:)

پ.ن 2:

  ویگن ........ عشق مقدس

 

+ز حال من مپرس...ز درد من مگو....خزان شده بهار آرزو

MasiRika ۱۴ نظر

اینجا همه چی درهمه!

یکی از مشکلاتی که من همیشه باهاش دست و پنجه نرم میکنم پول ورداشتن از عابربانکه!

یعنی در اکثریت مواقع اینطوریه که کنار عابر سایه ی پرنده م نمیفته،ولی به محض اینکه فکری از سرت مبنی بر برداشت اندکی وجه نقد عبور میکنه و ۳۰درجه سر خرو کج میکنی سمتش یهو ۱۰،۲۰نفر آدم همزمان دخیل میبندن بهش،که هرکدومشونم ۴تا کارت نذر دارن که نیت کردن رمز هر چهارتاشونم یادشون بره!

خلاصه که خیلی مودب میمونی تو صف طویل،یه لنگه پا،بعد که نوبتت میشه تازه مصائب اصلی شروع میشه!

چندروز پیش میخواستم رمزمو عوض کنم،نوبتم که شد رفتم پشت عابربانک و کارتمو هل دادم تو کارتخونش...بالا اومدن صفحه ی انتخاب زبان به ثانیه م نکشیده بود که پسری که پشتم بود گفت بزن فارسی!!چیکار داری آخه شاید من بخوام انگلیسی پول وردارم!خارجکی پول ورداشتنم به من نیومده؟!-_-

هیچی نگفتم و مث یه دختر خوب فارسی رو زدم...داشتم دنبال گزینه ی تغییر رمز و اینا میگشتم،چشممو چرخوندم سمت چپم،دیدم از بالای شونه چپم بارقه هایی از نوک دماغ یکی داره به آرومی پدیدار میشه...دماغش همینطوری اومد جلو و صاب دماغ و متعلقاتشم کم کم داشتن بهش ملحق میشدن که دیدم یکم دیگه صبر کنم میاد میشینه رو شونه م!
برگشتم سمتش یکم متین وار نگاش کردم ،سرشو برد عقب و خودشو زد به اون راه که مثلن دارم به افق های دور چشم میدوزم
یعنی میخوام بگم تو این ممکلت پارک سوئیس مکان خصوصی محسوب میشه ،یا اتاقای سفارت فرانسه،ولی وقتی داری حساب شخصیتو چک میکنی چیزی به اسم حریم خصوصی نداریم!همه از یه رگ و ریشه ایم،یه سفره ای پهنه بالاخره،دور همیم!

یه نفس عمیق کشیدم دیدم با این وضع عمیق سکیوریتی که حاکمه تغییر رمز باید آخرین چیزی باشه که بهش فک کنم،این بود که زدم رسید مانده حسابو بگیرم و داشتم رسیدمو ور میداشتم که دوباره برگشت گفت: عه چرا پول ورنداشتی؟!

داشتم تو مغزم تحلیل میکردم چطوری ازش عذرخواهی کنم بابت پول ورنداشتن که پوزش من رو بپذیره که دیگه دستگاه کارتمو تف کرد بیرون و منم رامو کشیدم رفتم

خلاصه اینکه اگه میرین پشت عابربانک حتمن پول وردارین،مردم که مسخره ی شما نیستن دوست عزیز!

پ.ن:حالا نه اینکه کرور کرور تو حساب من پولای میلیاردی میره و میاد،اینه که یه مقدار‌ نگران شدم :|

پ.ن۲ : شرلوک هولمز نوه نتیجه نداشت برم باهاشون معاشرت کنم؟!یه چند وقته حس آشنایی با چندتا آدم کارآگاه مسلک به وجودم رخنه کرده،ازینا که نگات میکنن خورده ریزه های شخصیتیت براشون بولد میشه!

+عجالتن از نظر ظاهریم به جد بزرگوارشون رفته باشن! بندیکت کامبربچ باشه که چه بهتر!^^


MasiRika ۱۵ نظر

«وطن علاج دگر ندارد...»

1

دارم فکر میکنم این عکس، همه ی ایرانه

تمام این تمدن ۲۵۰۰ساله ای که رنگی از تمدن به خودش ندیده،تمام این خاک تحجر زده ی سیاهی که اسمشو گذاشتیم«ایران» فقط و فقط همین عکسه!

لفظ مبتذل برای وودی آلن و پولانسکی و پازولینی و ...پررنگ تر از بقیه،کیارستمی و مهرجویی!

 این جامعه ی مریض تورو طرد میکنه وقتی طوری که اون میخواد فکر نکنی،حتی اگه اسمت هموطن باشه

+مراسم امحای آثار مبتذل 


پ.ن:حتی اگه کرمانشاهی نیستینم بهم خبر بدین که حالتون خوبه.


MasiRika

مینیمال ویشز (۴)

 

کاش دختر کولی بودم...زیر قرص‌ ماه میرقصیدم و تو به چین دامنم خیره میشیدی .

 

+

کولی ......... همایون شجریان ....سیمین بهبهانی

MasiRika

به یک عدد هکر سیستم الهی نیازمندیم!

داشتم فکر میکردم خدا احتمالن اوایل خلقت بشریت ، پوشه های افرادی که قراره در آینده متولد بشن و داده دست یه فرشته ی بی حوصله،گفته شرایطتا رو دیمی بپاچ رو بشریت که به هرکسی به تناسب ، موقعیت خوب و بد برسه. بعدشم پوشه هارو بده دست متصدی کوره که دیتاهارو وارد سیستم کنه و دستگاه شروع به تولید کنه!

خلاصه این فرشته هه هم نشسته بوده یه گوشه واسه خودش تو پوشه هامون ورقه هارو میچیده!یجوریم منیج میکرده اینطوری نشه که همه خوشبختیای عالم برسه به یکی،ازونطرف یه نفر دیگه کل بدبختیا آوار شه سرش!

ازونور در همون اطراف ماجرای آدم و حوا در حال جریان بوده و بعد اینکه اون سیب نکبتی رو گاز میزنن و خدا تبعیدشون میکنه به زمین،آدم همینطوری که دست حوا رو میکشیده و با عصبانیت داشته از بهشت خارج میشده سر راهشم یه لگد به پوشه هامون میزنه و همه چی پخش و پلا میشه!این فرشته هه م که حال و حوصله نداشته همینجوری همه رو کوه میکنه سر هم میذاره ،میبره میده دست خط تولید!اینه که تعادل تولید به هم خورده و کیفیت انسانا به ماکزیموم مینیموم رسیده و آدم متعادل خلق نشده!

 

شما خودت تصور کن،یه پسری،با قدی به قاعده دو متر،با پوست برنزه و چشمای سبز و موهای خرمایی ،دارای سیکس الی بیشتر پک در ناحیه ی معدی، ساکن در یه تیکه ای از قاره ی اروپا ،ربدوشامبرش تنشه و لم داده رو کاناپه ی متعلق به دوره ی لویی شونزدهم،و با آخرین مدل آیفونش زنگ میزنه به معاون شرکتش و میگه امروز نیاز به استراحت دارم خودت کارای شرکتو راست و ریست کن!

 

بعد اونوقت...من!با همچین شمایلی!!!با قدی نزدیک به یه متر و نیم، با موهای در هم گره خورده ی غیر قابل گشایش ،و از همه بدتر ساکن در منطقه ی خاورمیانه ،قورباغه ای نشسته باشم کف اتاقم و قوطی خالی پرینگلزم دستم باشه، و به این فک کنم چی شد که انقد زود چیپسم تموم شد!و چرا انقدری پول تو حسابم نیست که بتونم یه وانت کرایه کنم و کل چیپسای فروشگاهو بار بزنم بیارم اتاقم؟

این عدالته واقعن؟!

فلذا ،الان روی صحبتم با باری تعالی ست!

که خدا جون... گِل اضافی داشتی ازونا بیشتر خلق میکردی!این خاورمیانه رو همینطوری خالی از سکونت به حال خود وامیداشتی!

ارزش داشت کیفیت رو فدای کمیت کردن؟!

 

+واقعن چی شد که چیپسم اینقد زود تموم شد؟

پ.ن:چندوقته دارم در به در دنبال کارتون «کارآگاه کوآلا» میگردم!کسی ندارتش یا نمیدونه از کجا میتونم پیداش کنم؟!باور کنین دوباره دیدنش حتی از اینکه جک نیکلسون بنا بر پست قبلی عاشقم شه هم بیشتر خوشحالم میکنه!نه دروغ گفتم بیشتر‌خوشحالم نمیکنه!ولی عمیقن دوس دارم ببینمش!کسی هست مرا یاری دهد؟

 پ.ن2 : آدم گزینه انتشار پستو که میزنه حس میکنه تلق صدا میده و از شدت خالی بودن محیط تو بیان اکو میشه!ستاره افشانیتون کو؟!وباتونو ول کردین کجا رفتین؟!-_-

پ.ن 3 : یه آهنگم گوش بدین این همه خزعبلاتمو خوندین دست خالی نفرستمتون خونه لااقل!


                  من کیم ....شروین نجفیان

 

MasiRika ۱۸ نظر

تی واسی مو دامون بوشوم...


گیله لوی (دختر گیل) ... استاد پوررضا

 

دامانه گوده مره تنگ بوما گیله لوی ( توی دشت به این بزرگی احساس خفگی میکنم)

دارانه خاله جی مره سنگ بوما گیله لوی ( از شاخه های درخت سرم سنگ میباره )

می تیلیفه مار می جنگ بوما گیله لوی (ماری که تو آستینم بود به جنگم اومده )

مره توء بزن مره توء بزن (سرم داد بزن...سرم داد بزن)

تی خوابه رگه د داس بزنای د داس بزنای گیله لوی جان ( رگ خوابتو با داس ببر...با داس ببر...)

 

نه تنها تی چوشم واران ببارست گیله لوی ( فقط از چشمای تو نبود که بارون می بارید )

مرغ و ماهی مره زار بنالست گیله لوی ( مرغ و ماهی هم برای حال من زار می زدن)

دارانه چو آ جی خون بکالست گیله لوی ( از چشمای درختا خون می ریخت )

مره توء بزن ...

 

مو خواستی تره خوشبخت بوکونم گیله لوی ( من میخواستم خوشبختت کنم )

تی جانه تازه رخت دوکونم گیله لوی (لباس نو به تنت بپوشونم )

تی پاکونکه سخت بوکونم گیله لوی (جای پاتو سفت کنم(پشتت باشم) )

مره توء بزن ...

 

+بعضی صداها خلق شدن برای آسمونی بودن ،برای به عروج رسوندن ، وسعت این صدا توی این زمین سرد نمی گنجید

pic:daylaman

MasiRika

اعجاز بباید!!

بار الها! تصدقت برم!

من نشستم یه حساب سر انگشتی کردم،دیدم الان یه هزار و شونصد پونصد سالی میشه که معجزه نفرستادی سرمون!

اینه که هر طرفو نگاه میکنیم کفر‌ و بی ایمونی و اینا رسوخ کرده به دل و جیگر مردم،توام که اون بالا نشستی داری غصه میخوری

ببین من یکم فکر کردم،دیدم الان بهترین معجزه ای که میتونه رخ بده اینه که یه چهار لیتری عصاره ی جوونی بریزی تو حلق جک نیکلسون که قد و قواره ی ۴۰،۵۰سال پیشش شه،هرچند ما همینطوریم قبولش داریم ولی خب واسه تاثیرگذاری کار خودت میگم،

بعد بندازی تو فکرش که سوار هواپیما شه قان قان کنون با گل‌و شیرینی بیاد در خونه ما یه صحبتی با خونواده من داشته باشه!

تضمینی جامعه ی آماری کفر میرسه به زیر خط فقر!

دیگه حالا خودت میدونی...


پ.ن:کاش گوگل یه سایتی تعبیه کنه به اسم google room ،هرچیو سرچ میکنیم بهمون بگه کجای اتاقمون گم و گور شده!

مثلن من صفحه شو واکنم سرچ کنم  "اون بلوز سفیده" ،بنویسه آخرین بار با یک عدد قیچی در دستان مادرتان مشاهده گردید!چیه این پیشرفت تکنولوژی که میگین!؟به درد چی میخوره پس؟!

+در همین راستا لازمه به ارواح و اجنه ی محترمی که تو اتاق من سکونت دارن بگم میدونم مدادنوکی دوس دارین و هربارم ورمیدارین نمیارین بذارین سرجاش،ولی این جدیده که خریدم فلزیه،یکم دیرهضم میشه اذیتتون میکنه،اون فابرکاستله که گذاشتم رو میزو بخورین،نوش جونتون

MasiRika ۱۸ نظر

بشنویم! :)

خودم | یخی که عاشق خورشید شد از رضا موزونی


پرهام | بدبو از حسن غلامعلی فرد

 

pary darya |گاهی وسط خیابان یخ میزنی از sepide.b در کافه جیم

 

 


منِ مبهم | چوپان دروغگو



+داستانا ادامه داره، تا هروقتی که بفرستین... :)

+29 / 7 /96

 

ستــ ـاره | ما آدم نمیشیم از عزیز نسین با ترجمه احمد شاملو  📌لینک

 

MasiRika ۲۵ نظر

هزار و یک شب :)

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
این یه دعوتنامه س!برای هرکی که داره این پستو میخونه!:)

سالای دور‌که هنوز نوار کاستا تو ضبط صوتا میچرخیدن ،مادربزرگا تو جیب پیرهن گلگلیشون،کنار نخودچی کشمشا یه عالمه داستان تازه نگه میداشتن و شبا‌ به جای نور گوشی و مانیتور و تبلت،با صدای قصه گوهای رادیو خوابمون میبرد،شاید فکرشو نمیکردیم یه‌‌روزی انقدر همه چی بچرخه و عوض شه که دیگه دل به صداشون ندیم و از اون روزا فقط برامون دلتنگی باقی بمونه!

فکر میکنم حالا که ما طعم داستانای قبل خواب رادیو و قصه های نوار کاستی رو‌ چشیدیم،نیاز باشه دینمونو ادا کنیم و نذاریم آینده هامون این حس قشنگو تجربه نکنن،برای نسل بعدیمون،برای لیلی جان انگور خانوم که تازه قدم تو دنیامون گذاشته،برای کوچولوی مبهم جان که هنوز چند قدمی باهامون فاصله داره!یا حتی برای خودمون،که چند شبی رو با قصه های همدیگه خوابمون ببره!

    ازتون میخوام هر چندتا داستان که دوست دارین،فرقی نداره با چه مضمونی یا چه رده سنی ای،با صدای خودتون بخونین وضبط کنین و برامون بذارین!    


+منم با اسمتون میذارمشون گوشه ی سمت چپ وبلاگ یادگاری!:)

+برای پیدا کردن داستان میتونین از این سایتا استفاده کنین : + +

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -


MasiRika ۱۷ نظر

دوره ی پسا داریوش و ابی و فروغیان!

دین دی دی دین....دین دی دی دین....دین دی دی دین

خوش میگذره؟!بعله!!.....دین دی دی دین...

- next!

دلبرا جاwن جاwن جاwن جاwن جاwن جاwن

مطربا واwی واwی واwی واwی واwی واwی

هاwی من هعی هعی هعی هعی هعی هعی

هوی من هاwی هاwی هاwی هاwی هاwی هاwی

- :| next

دوس دارم جغور بغور درس کنم با جیگرت....اگه قابل بدونی بشم دوماد مادرت

- next next next!

غر ممنوع... تو قرمه گوشت ممنوع!

-off

(من در سالیان دور وقتی به نوه م میگم یه سی دی آهنگ قدیمی برام رایت کنه!!)

 

+در راستای به ابتذال رفتن هنر موسیقی این مرز و بوم گفتم یه اثر ارزشمندم بهتون معرفی کنم که جمیعن بریم سر به کوه و کمر بذاریم!



صدایی که هم اکنون میشنوید،متعلق به عده ای از دوستان تینیجر متعلق به دهه دوم هشتاده!
قاعدتن یکم باید صبر میکردن پشت لبشون مقداری کرک نمایان شه بعد راجب اینکه در نبود عشقشون تیغ شده مرهم رگاشون صحبت کنن!
البته خب عشق و عاشقی سن و سال نمیشناسه،ولی شما یه مقدار این اختلالات هورمونی این دوران رو کنترل کنی چندسال دیگه با شنیدن همچین اثرات باقیمونده ای از خودت حس خودکشی پیدا نمیکنی!

خواهشمندم رو بچه هاتون مقداری کنترل داشته باشین!

بی ربط نوشت!:

چقد سطح توقع ملت تغییر کرده..قدیما سعدی واسه معشوقه ش میخوند :

بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید/روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید

طرف ذوق میکرد شالاپ شولوپ سعدی رو می ماچید!!

همین بیتو واس یکی از دوستام خوندم تهش بهم گفت بیشعور! :|

توازن داشته باشین خب!-_-
MasiRika ۳۰ نظر

تنها بمانستم،باران دمسته...نوشو!

 


نوشو (نرو )...اپرا...گیلکی....شعر،آواز،موسیقی : فهیمه یمین اسفندیاری ..... دانلود
 
 نوشو نوشو ... (نرو نرو)
ایپچه بیس ....رنجه نکن جانا ... (کمی بمون...عذابم نده جانا)
نوشو نوشو .... (نرو نرو)
زندگی بی تو تاسیانه... (زندگی بدون تو دلگیر و تلخه)

 

+کلمه ی فارسی ای برای توصیف "تاسیان"نمیشناسم،تاسیان یعنی نهایت غم و دلتنگی از جای خالی کسی که روزی بوده

pic:Carl Holsoe

MasiRika ۱۱ نظر

به حق همین پاییز الهی سیل بیاد ببردتون!

اواخر اردیبهشت ماه یه پست گذاشتم و شکوه و ناله از این پسربچه های همسایمون که همش تو کوچه پخش و پلان!

بعد که خب یکم گذشت و منم کنکورمو دادم و از حالت اعصاب داگی فرم اومدم بیرون گفتم چه اشکالی داره...تابستونه فصل شادی و خنده،بچه ها توی کوچه گرم بازی مثل چندتاااا پررررنده...بچه ها باید بریزن تو کوچه،از کوچه صدای زندگی بیاد...تف تو گوشی و تکنولوژی و از این قبیل داستانا که نمیذاره بچه هامون دیگه نوستالژی تو کوچه رفتن داشته باشن!

یکم خودمو لطیف کردم،نشستم جلو پنجره دستامو گره زدم زیر چونه م،پلک پلک زنون به بچه های تو کوچه که مث اورانگوتان خشمگین عربده میزدن نگاه کردم و تو دلم قربون صدقه شون رفتم!گفتم تابستونه....بچه ن...بذا تفریح کنن...چهار روز دیگه مدرسه وا میشه باید بچپن تو خونه مشق بنویسن...به درک سروصدا دارن...به جهنم که نمیتونیم بخوابیم...

ولی دیگه آخه پاییز و عربده زنی وسط کوچه ؟!آقای روحانی شما چه کردی با بچه های ما؟!که دیگه تابستون پاییز واسشون فرق نداره همش ولن تو کوچه ها!؟

ما آدم نیستیم؟!خواب نداریم!؟من بدبخت درس ندارم؟!منو سگ خورد اصن...خودتون مشق ندارین؟!

والا بخدا...دوره ی ما از صبح تا شب داشتیم مشق مینوشتیم!انقد که این مداد استدلرارو میچپوندیم تو دستمون و کاغذ پر میکردیم انگشتامون عضله میزد!!چوب مدادا ریشه میزد تو دستمون،زمستون ازش میوه برداشت میکردیم!

خود من....به این برکت خود من سال ها تو حسرت عمو پورنگ میسوختم!هرموقع عمو پورنگ داشت من یه چشمم به دفترمشقم بود یه چشمم به عموپورنگ!انقد نصفه نیمه دیدمش و رخ از من پنهان کرد که تو همون سنین طفولیت روش کراش پیدا کردم!

بچه های الان چی؟!معلم یه اپلیکیشن مرور حروف الفبا براشون میریزه تو تبلتشون که شب به شب چک کنن ،به هوای همون آخر شب میان نت قسمت آخر game of thrones دانلود میکنن!کتاباشونم که چی بگم!سارا و سپهر با هم به مدرسه میروند!زمان ما این چیزا نبود،بابا نان داد!تموم شد و رفت!سارا و سپهرم غلط کردن با هم به مدرسه میرن!هرکدوم از یه ور خیابون میرن که چششون به هم نیفته،عفت و حیا از جامعه پر کشیده واسه همین چیزاس دیگه!

خسته شدم انقد غر زدم!دوستان یاری کنین،یکی یه بولدوزر بیاره این بچه هارو از کوچه بار بزنه ببره یه چند کیلومتر اونطرف تر خالی کنه!!مرسی!اه!


پ.ن:یکم ابی گوش بدیم اعصابمون آروم شه! ~_~



MasiRika ۱۱ نظر

مینیمال ویشز! (3)

     chopin              nocturne op.9 no.2  

 

جلوی پنجره قدی رو به باغ وایساده باشم...یه سیگار لهستانی پایه بلند دستم باشه...

شوپن ،پشت به من رو به پیانو نشسته باشه رو نیمکت چوبی قدیمیش و برای اولین بار برام نکتورن شماره 9 و بزنه...

آخرین کامم از سیگارم بگیرم و هلش بدم تو جاسیگاری کنار پنجره.. با سر انگشتام دامن پف دار بلندمو بالا بگیرم و موزون با کلاویه ها قدم بردارم و پیچ و تاب بخورم تا برسم به پیانو...

کنار شوپن بشینم و سرمو بذارم رو شونش ،انگشتاشو برقصونه رو پیانو،بعدش دستامو تو دستاش بگیره ،سرشو خم کنه سمتم و آروم بگه : این آهنگو وقتی به تو فکر میکردم نوشتم!دوس دارم واسه تو باشه!

با تموم وجود لبخند شم،با ذوق به چشمای محزونش نگاه کنم و فک کنم چندتا آدم تو سالای دور،دلشون میخواد این آهنگ مال اونا باشه!...

 

+مینیمال ویشز (1) + (2)

pic:Otto Pippel

MasiRika
کمی‌ از «منـ»ی که دوست داشتم باشم...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان